لطفا جاوا اسکریپت را فعال نمایید
نیمی از فصل بهاران رفت
کاخ ها را پُرگل و فواره می بینم
ولی افسوس
رونقی در کشتزاران نیست
بر فراز کوه، گاهی تودۀ ابری ست
خشک و پابرجا و در آن رنگِ طوفان نیست
ماهِ نیسان می رود آرام و آبی پوش
آه، باران نیست، باران نیست
هر درختی چون صلیبی در سکوتِ باغ
باغ، گورستانِ صد عیسای بی پیغام
دشت را قهرِ خدا خُشکاند
ابر، تا کی بر فرازِ کوه خواهد ماند؟
باد را آواز باید داد
باد را آواز خواهم داد
من زبانِ باد را آموختم در موسمِ سرگشتگی هایم
باد را با بازوان پیغام باید داد
باد با چشمانِ ما بیگانه امّا آشنا با دست های ماست
باد اگر برخیزد از اقصای این سامان
رهگذارش کوچه های زنده خواهدبود
ریشه ها را با ره آوردی ترآوا خیس خواهدکرد
او برای هر دلی از سنگ یا از آب
ضربه را تدریس خواهد کرد...
با تکانِ دستمالی باد می جنبد
ما چرا با اهتزازِ پرچم آن را برنیانگیزیم
باد را تقدیس باید کرد...
شعر : یدالله مفتون امینی
دکلمه : ایرج گرگین