لطفا جاوا اسکریپت را فعال نمایید
عاشق نشدی زاهد، دیوانه چه می دانی
در شُعله نرقصیدی، پروانه چه می دانی
لبریزِ می غمها، شد ساغرِ جانِ من
خندیدی بگذشتی، پیمانه چه می دانی
یک سلسله دیوانه، افسونِ نگاهِ او
ای غافل از آن جادو، افسانه چه می دانی
من مستِ می عشقم، و از توبه که بشکستم
راهم مزن ای عابد، می خواره چه می دانی
سر بر سر سجاده، می خوردن پنهانی
ای بت نپرستیده، بت خانه چه می دانی
تو سنگِ سیه بوسی، من چشمِ سیاهی را
مقصود یکی باشد، بیگانه چه می دانی
تا چند فریبی خلق، با نام مسلمانی
سر بر سر سجاده، می خوردن پنهانی
روزی که فرو ریزیم بنیاد تعصب را
دیگر نه تو مانی، نه ظلم و پریشانی
دستار گروگان ده، در پای بتی جان ده
اما تو ز جان غافل، جانانه چه می دانی؟
ضایع چه کنی شب را، لب ذاکر و دل غافل
تو ره به خدا بردن، مستانه چه می دانی؟
شاعر: هما میرافشار خواننده: هژیر مهرافروز