لطفا جاوا اسکریپت را فعال نمایید
آن که حق است گمانش به گمانِ تو، که نیست
گفت بیرون زِ جهان است جهانِ تو، که نیست
هرکه پنداشتی از خویش به جای تو نشاند
چه توان داد نشانی زِ نشان تو، که نیست
تا چنین هر چه مرا بود و توان نیز فزود
همه از آن تو شد، چیست از آن تو که نیست؟
از تنِ زنده روان است روانِ تو که گفت؟
بی تنِ زنده روان است روانِ تو، که نیست
گفت عالم همه در بندگی شیطانند
گفتم ای زاهدِ خود بین به زیان تو که نیست
ره به معنی نَبرَد آن که به صورت نِگرد
سایه گفتند که صوفی است، به جانِ تو که نیستشعر و صدا: امیرهوشنگ ابتهاج (ه . ا . سایه )