لطفا جاوا اسکریپت را فعال نمایید
دیری ست که از روی دل آرای تو دوریم
مُحتاج بیان نیست که مشتاقِ حضوریم
تاریک و تُهی پُشت و پسِ آینه ماندیم
هر چند که همسایۀ آن چشمۀ نوریم
خورشید کُجا تابد از این دامگه مرگ
باطل به امیدِ سحری زین شبِ گوریم
زین قصۀ پُرغُصّه عجب نیست شکستن
هر چند که با حوصلۀ سنگِ صبوریم
گنجی ست غمِ عشق که در زیرِ سرماست
زاری مکن ای دوست اگر بی زر و زوریم
با همّت والا که بَرَد مِنّت فردوس ؟
ازحور چه گویی که نه از اهلِ قصوریم
او پیل دمانی ست که پروای کَسَش نیست
ماییم که در پای وی افتاده چو موریم
آن روشنِ گویا به دلِ سوختۀ ماست
ای سایه ! چرا درطلبِ آتشِ طوریمشاعر : امیرهوشنگ ابتهاج (ه . ا . سایه )