فراموش کردم
رتبه کلی: 3748


درباره من
نرگس خانم (narges21 )    

کله پاچه

درج شده در تاریخ ۹۱/۱۲/۱۵ ساعت 14:44 بازدید کل: 252 بازدید امروز: 123
 

روزی مردی پسر کوچکش را به بازار فرستاد تا کله‌ی پخته‌ی گوسفند بخرد و به خانه بیاورد. کودک کله را خرید اما بوی خوش آن برای کودک گرسنه قابل تحمل نبود، پس به گوشه‌ای رفت و گوشت و مغز و چشم و زبان آن را خورد و بعد استخوان‌های آن را در نان پیچید و با خود به خانه آورد. وقتی پدر نان را گشود و با استخوان‌های سر گوسفند رو به رو شد به پسر گفت
ـ چشم‌های او کجاست؟ 
کودک گفت: این گوسفند کور بوده است
ـ زبان او کجاست؟ 
ـ این گوسفند لال بوده است
ـ هرچه می‌گویی قبول، اما مغز او کجاست؟ 
ـ این گوسفند مغزش را در آموزش به گوسفندهای دیگر از دست داده است
پدر در حالی که استخوان‌ها را دوباره در نان می‌پیچید به پسر گفت: برخیز،برخیز و به دکان کله‌پز برو، و بگو که من این کله را نمی‌خواهم. کودک گفت: او این کله را از من پس نخواهد گرفت، زیرا آن را با تمام عیب‌هایش به من فروخته است!!

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۱/۱۲/۱۵ - ۱۴:۴۴
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (1)