رفتی از این آغوش چه راحت و باز منم تنها و خاموش چراغم
چه بی اعتنا رفتی
نفهمیدم حس من واست یه تفریحه
تو که میدونستی وجود تو ترک درداست
و میدونستی نبود تو مرگ فرداست
ولی آروم آروم زیر بارون داغون قدم میزنمو تو هم شادی با اون یارو
سرا پا گوش بودم وقتی که تو داشتی حرفی حالا که بهت نیاز دارم گذاشتی رفتی
باشه منم میزارم رگ این گردن که رفتم و دیگه پیشت برنمیگردم
ولی روزی رو میبینم که یارت سیره از تو
بایکی دیگه از کنارت میره
به هر دستی بدی میگیری از همون دست این نفرین من نیست بازی زمونس
اون میخواد که دله تو با حرفاش خواب شه
صبر کن بزار یکمی یخاش آب شه
وقتی میفهمی چه کسی پشت روبنده که به احساست بزنه یه مشت کوبنده
.........................
چقدر باهات حرف دارم و چقدر خرابم کاش لااقل بودی میدادی یه خط جوابم
تو که هی میگفتی تا ته خط باهام هستی
چرا رفتی و با درد دست و پاهامو بستی
چرا هان به خدا تا به من حرفی نزنی نمیرم تو چرا واقعا رفتی
لا اقل یه چیزی بگو بگو دوست نداشتم
بگو از خدام بود که تو شب و روزت نباشم
یعنی قصدت از اول این بود که با من نمونی حرف بزن تو که اینقد نامرد نبودی
چیش چی میگم اون دیگه نیس پیشم
چشم تو این امتحانم 20میشم
ولی چرا از سنگ قلبا در این شهر تاریک
اسیر کابوسم تو یلدا ترین شب تاریخ
کابوسی که نفسو تو سینه حبس میکنه و میبینم یکی دیگه تنتو لمس میکنه
داره تنم میلرزه واسه ادامه خوابم
حتی قلم میتره
ختم کلام رفتی از این آغوش چه راحت و باز منم تنها و خاموش چراغم