فراموش کردم
رتبه کلی: 349


درباره من
بنام خالق هستی

...................................................
سلام
سلامی به وسعت قلب های دوستان.
...................................................
آنا یوردوم آذربایجان

متاهل


...................................................
خدایا سرنوشتم را خوب بنویس تقدیری نیکو ، تا در این تقدیر آن چه را که تو برایم زود می خواهی من دیر نخواهم و آن چه تو دیر دیر می خواهی من زود نخواهم
...........................................
..................................................در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم

لطف آنچه تو اندیشی حکم آنچه تو فرمایی
.............................................
خداوندا
من چیزی نمی بینم
آینده پنهان است
ولی آسوده ام
چون تو را می بینم
و
تو همه چیز را


..............................................
لیست دوستانم را خودم انتخاب میکنم چون تا شناخت قبلی نداشته باشم با عرض معذرت قبول نمیکنم .
ناصر طاهرزاده (nasser )    

امید کسی را نا امید نکن

درج شده در تاریخ ۹۱/۰۶/۱۹ ساعت 00:55 بازدید کل: 339 بازدید امروز: 76
 


امید کسی را نا امید نکن 


ابوریحان بیرونی در خانه یکی از بزرگان نیشابور میهمان بود از هشتی ورودی خانه ، صدای او را می شنید که در حال نصیحت و اندرز است .
مردی به دوست ابوریحان می گفت هر روز نقشی بر دکان خود افزون کنم و گلدانی خوشبوتر از پیش در پیشگاهش بگذارم بلکه عشقم از آن گذرد و به زندگیم باز آید . و دوست ابوریحان او را نصیحت کرده که عمر کوتاست و عقل تعلل را درست نمی داند آن زن اگر تو را می خواست حتما پس از سالها باز می گشت پس یقین دان دل در گروی مردی دیگر دارد و تو باید به فکر آینده خویش باشی .
سه روز بعد ابوریحان داشت از دوستش خداحافظی می کرد که خبر آوردند همان کسی که نصیحتش نمودید بر بستر مرگ فتاده و سه روز است هیچ نخورده .
میزبان ابوریحان قصد لباس کرد برای دیدار آن مرد ، ابوریحان دستش را گرفت و گفت نفسی که سردی را بر گرمای امید می دمد مرگ را به بالینش فرستاده . میزبان سر خم نمود .
ابوریحان بدیدار آن مرد رفته و چنان گرمای امیدی به او بخشید که آن مرد دوباره آب نوشید . ارد بزرگ اندیشمند برجسته می گوید : هیچگاه امید کسی را نا امید نکن، شاید امید تنها دارایی او باشد .

امید کسی را نا امید نکن


می گویند : چند روز دیگر هم ابوریحان در نیشابور بماند و روزی که آن شهر را ترک می کرد آن مرد با همسر بازگشته خویش او را اشک ریزان بدرقه می کردند .

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۱/۰۶/۱۹ - ۰۰:۵۵
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات