
به نقل از یکی ازدوستان شیخ
به قصد زیارت شیخ از منزل خارج می شود .
در بین راه اندیشه گناهی به سرش می زند .
به منزل شیخ که می رسد و می نشیند ،
شیخ می گوید :فلانی ! در چهره توچه چیزی می بینم ؟
دردل می گوید:// یا ستار العیوب !//
شیخ می خندد و می پرسد :
چه کار کردی آنچه می دیدم محو و ناپدید شد.؟و باز هم از کرامات شیخ بزرگ
=====================================================
شیخ به هنگام دفن جوانی می گوید :
دیدم که موسی بن جعفر (علیه السلام )
آغوش بر جوان می گشاید ،
از اطرافیان می پرسند
این جوان آخرین حرفش چه بود؟
پاسخ می شنود
که این شعر:
منتظران را به لب آمد نفس
ای شه خوبان توبه فریاد رس