فراموش کردم
رتبه کلی: 180


درباره من
سلام

مهندس متالوژی گرایش ذوب فلزات هستم اگه درموردش سوال داشتین خوشحال میشم بپرسین
******************
دیروز از هر چه بود گذشتیم و امروز از هر چه بودیم گذشتیم ...

آنجا پشت خاکریز بودیم و اینجا در پناه میز...

دیروز دنبال گمنامی بودیم و امروز تلاش می کنیم ناممان گم نشود ...

جبهه بوی ایمان میداد و اینجا ایمانمان بو می دهد ...

آنجا روی درب اطاقمان می نوشتیم : یا حسین فرماندهی از آن توست، اینجا می نویسیم بدون هماهنگی وارد نشوید ...

الهی نصیرمان باش تا بصیر گردیم

و بصیرمان کن تا از مسیر بر نگردیم

و آزادمان کن تا اسیر نگردیم ...

قسمتی از وصیتنامه شهید شوشتری

*******************
خوشا آنان که جانان می شناسند
طریق عشق و ایمان می شناسند
بسی گفتیم و گفتند از شهیدان
شهیدان را شهیدان می شناسند
*******************
چشم پاک دختری از جملهای تر مانده است
چشمهای پاکش ،اما خیره بر در مانده است
روی دیوار اتاق کوچک تنهایی اش
عکس بابایش کنار شعر مادر مانده است
******************
ما که رفتیم. مادری پیر دارم ویک زن و ۳ بچه قد و نیم قد.
از دار دنیا چیزی ندارم الا یک پیام:
یقهتان را میگیریم اگر ولایت فقیه را تنها بگذارید.

[شهید مجید محمدی]
خادم الشهداء (navid-jj )    
   
عنوان: به آقا بگوئید که اینقدر از خدا طلب شهادت نکند...!
به آقا بگوئید که اینقدر از خدا طلب شهادت نکند...!
کد برای مطالب، وب سایت و وبلاگ: بازدید کل: 119 بازدید امروز: 118

این تصویر توسط امین داودی بررسی شده است.
توضیحات:


یکی از برادران تیم حفاظت مقام معظم #رهبری نقل میکرد:
در جریان آخرین سفری که حضرت آقا به استان هرمزگان، یک تیم از بچههای مذهبی کهنهکار، فیلمبرداری سفر را به عهده داشتند. در یکی از روزها تیم فیلمبرداری از فرصت استفاده کردند و برای شنیدن حرفهای مردم بندرعباس با تجهیزات کامل فیلمبرداری به داخل شهر رفتند.
حضرت آقا که از این جریان با خبر شدهبودند، پیشنهاد فرمودند که، به عنوان تیم فیلمبردار و با سر و صورتی پوشیده در برنامه شرکت نمایند.

یکی از برنامه های آن روز دیدار از خانه شهیدی از شهدای بندر عباس بود. البته خانهای در کار نبود، بلکه سرپناهی بود که با نیهای خشکشده ساخته شدهبود و به آن کپری میگفتند.
از مادر شهید که پیرزنی تکیده و آفتابسوخته بود، سؤال شد: «مادر جان آیا خبر داری که حضرت آقا به استان شما آمده اند؟» پیرزن گفت: «بله، خبر دارم». دیشب فرزند شهیدم به خوابم آمد و گفت: «آقا که به بندر عباس تشریف میآورند، حتماً به خانه ما خواهند آمد، ولی به ایشان بگوئید که اینقدر از خدا طلب شهادت نکند، چون ایشان خیلی کارها دارد که باید انجام بدهد». و ادامه داد: «من مطمئنم که امروز در جمع شما که به خانهام آمده اید، حتماً حضرت آقا نیز حضور دارند».
خلاصه اینکه آن روز یکی از ماندگارترین روزهای مأموریتیمان شد و هیچگاه از خاطر بچه های حفاظت آقا نخواهد

 
درج شده در تاریخ ۹۳/۰۳/۱۶ ساعت 08:58
برچسب ها:
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
تبلیغات

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
کاربران آنلاین (0)