خداحافظ مگو بامن مرو ای روح از جانم
در این دنیای عاشق کش تو هستی جان وجانانم
نهال خاطراتم را به دیده آب می دادم
گل یاد تو می روئید در رویای گلدانم
وگاهی بغض می کردم ز چشمم ژاله می بارید
زمان آبستن غم بود از پاییز چشمانم
پس ازتو آسمان بر دوش من آوار می گردد
ومی گیرم زاندوهت سرم را در گریبانت
بیا وبر دل سردم بیفشان نور عشقت را
که من بی روی تو هرگز در این وادی نمی مانم
ببین تندیس عشقم را که از فرجام می لرزد
نگیری گر تو دستم را زهم پاشیده می مانم
بمان با دست سرشارت غبار آینه بزدا
که ابر شوق چشمم را به پای تو ببارانم
تمنایم همه اینست ای تصویر رویایی
برای خواهش اشکم بمان در قاب چشمانم