دعای تو:
موجی که از دریای خود گسسته
سر بر ساحل و صخره می کوبد ،
تا از تبخیر آسمانی خویش
تا از تقدیر آسمانی خویش
بر خنکای شن ها
وحشی ِ آیه ها را
زمزمه کند
دعای تو:
موجی ست بر فراز آنتن ها
خارج از مدار شنود
ناگهانی ست
چون صاعقه ای بیخ گوش آفتاب
چون خط تیزی بر بوم نقاشی
چون حس ِ ...حسِ...ح ِ ...س ِ
همین که تک زبانم گیر کرده...
دعای تو سیال:
آویخته از انبوه مژه های رهاد
نمی چکد
و در معصومیت و عریانی
رسوخ می کند
در شبکه لایه ی به لایه ی چشم ها
دعای تو:
موجی ست نه در فراز
که در یکسانی گسترده ی آب ها
ملایم می نوازد
سطوح غمگین جان را
دعای تو : موجی ست
از جنس جبران
در ناگزیر گریه ها
در عجز جنون
وقتی ویرانه ها را می سرایم
تا بدبختی تبر را تشریح کنم
دعای تو :
موجی ست در لبخند
موجی ست در کنایه
موجی ست در کلمه
کلمه
کلمه دعایی ست خوش موج
که هنوز در تقدس دهانت
مزه مزه اش می کنی
تا در چینه دان شعورم
حقیقتی سنگین را هضم کنم.
....
دعای تو
راستی
تو از دریا نیشگون گرفته ای؟
دعای تو
همین لحظه
رج به رج
بالای سرم
موج می بافد