شبی در دنیای سرد و بی روح در کنار خاطراتم قدم می زدم
همواره تو را می دیدم
لحظه های با تو بودن
لحظه هایی که در ذهنم حک شده
نگاهت را
نگاهی که سرآغاز آشنایی ما بود
نگاهی که مرا در آغوش می گرفت
نگاهی که مرا عاشق کرد
من طعمه ی نگاه تو شدم.
با من چه کردی ای دوست؟
کی میشود این طلسم شکسته شود
خدایا این چه دردیست که با من همسفر شده
خدایا روزگارم بر فناست
جریان زندگی مرا به نابودی می کشاند
غم، یار همیشگی من شده
من در آتشکده غم اسیرم
چه کنم؟
خاطرات مرا آواره تر از هر دم می کند
ای خاطرات تلخ مرا رها کنید
من شکسته تر از آنم که طاقت بیاورم
لحظه ای مرا تنها بگذارید
میخواهم ترانه ای سر دهم
ترانه ای سرشار از امید
ترانه ای به دور از احساس تنهایی و بی کسی
میخواهم سرسبز تر از بهار شوم
آبی تر از دریا
ای خاطرات تلخ، شما را به باد می سپارم
بی من به کوهها سفر کنید
دشت ها را آهسته آهسته طی کنید
مبادا از من یادی کنید
من در نبود شما اشک شوق می ریزم.
ای خاطرات تلخ مرا رها کنید
میخواهم همچو پرنده ای پرواز کنم
به سرزمین های دور دست
به سرزمین شادی.
ای خاطرات تلخ از من دور شوید
من خاکستر وجودم را بدرقه راهتان می کنم
ای لحظه های سخت مرا رها کنید
بگذارید اندکی آرام بگیرم
چندیست که آرامش از من دور شده
میخواهم در کمال آرامش با عشق وداع کنم
عشقی که مرا دگرگون کرد
عشقی که جز غم نتیجه ای نداشت
عشقی که مرا شکست
میخواهم همه ی خاطرات عاشقی را از خود دور کنم.
ای خاطرات تلخ مرا رها کنید
مرا رها کنید
رهاتر از همیشه