امشب....
امشب حس عجیبی دارم
امشب در دلم آشوبی به پاست
امشب همه ی خاطراتم زنده می شوند
امشب یک بار دیگر شکستن قلبم را مرور می کنم
امشب سالروز شکسته دلیست که به ناباورانه ترین شکل شکست
اشک فراق هر دم از چشمانم سرازیر می شود
دو سال گذشت اما هنوز به یادتم
به یاد آن شبی که دلم را شکستی
چگونه شکستن دلم را از یاد ببرم؟
درد دلم تازه تر از آن است که فراموش شود
امشب تا صبح ناله می کشم
تو بخند
شب جشن توست.
من همچنان شکسته ام
دلم شکسته، شکسته تر از شیشه ای که با سنگ فرو ریزد
آه، این چه دردیست که هر شب به سراغم می آید
زندگی ام در درد و غم خلاصه شده
تو بودی که درد و غم را به من هدیه دادی
هدیه ای بس ماندنی.
این منم که می نویسم
من، یک بازنده
شکسته دلی که هر دم خاطرات را مرور می کند
راه گریزی نیست
چگونه می توانم از خاطراتی فرار کنم که همواره با من هستند
ای دل چیزی بگو
حرفی بزن
سکوت دردی را دوا نمی کند
دو سال از نابودی تو می گذرد اما باز ساکتی
او رفته
پس کی به باور می رسی؟
آن شب به خاطر بسپار چگونه تو را شکست
در کمال امیدواری به ناامیدی رسیدی.
من فریب خورده ام
فریب خورده ای که بازیچه ی دست یار شده
آه...
تنها عشقم مرا رها کرد و رفت
پا بر احساسم نهاد
ای یار بی وفا
حرف هایی در دلم نهفته است
حرف هایی که از اعماق وجودم بر می خیزد
بیا آن را بشنو
بیا قبل از این که آتش دل شعله ور شود حرف هایم را بشنو
تو که قصد شکستن دلم را داشتی چرا عاشقم کردی؟
تو که از احساسم آگاه بودی چرا مرا رها کردی؟
چرا چشمانت را به دیده گانم گره زدی؟
چرا.....
ای یار بی وفا، بی وفا تر از تو ندیدم