این روزها دلم اصرار دارد

فریاد بزند

اما . . .

من جلوی دهانش را می گیرم

وقتی می دانم کسی تمایلی به شنیدن صدایش ندارد !!!

این روزها من . . .

خدای سکوت شده ام

خفقان گرفته ام تا آرامش اهالی دنیا

خط خطی نشود . . .!

دارم تکه تکه های روحم را جمع میکنم ...شاید شعر شوند!...

درست مثل خیاطی که 

از بريده ها و تکه هاي پارچه ها بیزار است

من

ازاين بریده های نفس 

و نفس های بريده... 

از اين تکه تکه های اندوه

و از اين تداوم بي معنا 

و دوختن هر روزه پوچی به هم....

من از اين طولاني تر بودن عمر در برابر متر.... 

واز پرتر بودن متر دربرابر عمر 

بیزارم!....

درد، مرا انتخابــ کرد...

مـن ،تو رآ...

تو ، رفتــن رآ...

آسوده برو دلوآپس نباش...

مــن و درد و یادت تآ ابد بآ هم هستیمـــــ...

آرامتر تكانش دهید... 

مرگ مغزی شده... 

باید زودتر دفن شود... 

چیزی برای اهدا هم ندارد...

احساسم است ! 

تا همین دیروز زنده بود 

خودم دیدم ، 

  لهش كردند و رفتند..!

 

 

گاهی دلت از زنانگی می گيرد

ميخواهی كودك باشی

دختر بچه ای كه

به هر بهانه اي به آغوشی پناه مي برد

و آسوده اشك می ريزد

زن كه باشی

بايد بغض هاي زيادي را بي صدا دفن كنی....

با خواب هایم قهر کرده ای؟

آخرین باری که دیدمت چمدان خاطرت را با لبخندی تلخ بستی و رفتی...

سهمم را از تو نخواستم 

اما یادت باشد 

امیدهای مرا بی آنکه از من بپرسی با خود بردی.........

 

 

مادربزرگ

گم کرده ام در هیاهوی شهر

آن نظر بند سبز را

که در کودکی بسته بودی به بازوی من

در حمله ناگهانی تاتار عشق

خمره دلم

بر ایوان سنگ و سنگ شکست

دستم به دست دوست ماند

پایم به پای راه رفت

من چشم خورده ام

من چشم خورده ام

من تکه تکه از دست رفته ام

در روز روز زندگانیم...

 

 

 

ساخت کد موزيک آنلاين