سحرگاه زوزه ی گرگ خونخوار بر بلندای کوهستان سخت به گوش میرسد.آهوی رمیده ای از میان تاریکی جنگل، از ترس به خود می پیچد. گرگ دندان های تیز خود را که گویا پیشاپیش خون آهو را مزه کرده است، نمایان میکند و آهو لرزان لرزان راه بی انتهایش را می پیماید.
دنیا پر است از این گرگها و آهوها ...
تو نه آن گرگ خونخوار باش که به خون دیگران تشنه شوی، نه آن آهوی رمیده که زود خود را ببازی و لرزان شوی.
آنقدر مرد باش که مردانگی ات را با بازوانت اشتباه نگیری ...