امشب چشمانم از اشک لبریز شده و وجودم ار احساس
احساسی که مملو از شرمساریست
امشب خانه ی دلم ویران شده
من در غبار بی کسی ام سرگردانم
به دنبال مرهمی برای شکسته دلت می گردم
امشب غم سردی به سراغم آمده
غمی که از سرمای آن می سوزم
امشب آسمان دلم تیره و تار شده
امشب کوله باری سنگین را بر دوشم احساس می کنم
کوله باری از پشیمانی
امشب زمزمه ای در گوشم می شنوم
زمزمه ای از صدای تو
صدایی که با غم یکی شده
امشب بغضی عجیب گلویم را فشار میدهد و نفس هایم را تنگ تر از همیشه می کند
این بغض مرا تا مرز نابودی می کشاند
امشب کسی با من سخن نمی گوید
امشب تنهاتر از هر شبم
امشب از خودم روی برگردانده ام
احساسم قلم به دست گرفته و می نویسد
از دلی می نویسد که هر دم به آن می بالیدم
دلی که ناخواسته آن را شکستم
دلی که....
امشب غمی به سراغم آمده که از غم شکست دلم سنگین تر است
کاش زمان به عقب برمی گشت
کاش قبل از شکست دلت می مردم
کاش هزاران بار می شکستم و شکست تو را نمی دیدم
امشب از دست خودم آهی کشیدم
آهی که پردردتر از همیشه بود
آهی که اگر مرا بگیرد بر دامن شب بوسه می زنم
ای شکسته دل، مرا نفرین نکن
من لایق نفرین تو نیستم
من ادعایی بیش نیستم
من هیچ نیستم
من دروغم
دروغ