فراموش کردم
لطفا تایپ کنید...
رتبه کلی: 20998


درباره من
محمدیاری (nedamaximum )    

ادم و خداوند

درج شده در تاریخ ۹۳/۰۲/۰۳ ساعت 23:39 بازدید کل: 206 بازدید امروز: 205
 
پس از آفرینش آدم خدا گفت به او: نازنینم آدم با تو رازی دارم......

اندکی پیشتر آی ...

آدم آرام و نجیب ، آمد پیش زیر چشمی به خدا می نگریست ! محو لبخند غم آلود خدا دلش انگار گریست ...

نازنینم آدم!!( قطره ای اشک ز چشمان خداوند چکید ) یاد من باش که بس تنهایم !!

بغض آدم ترکید ..... گونه هایش لرزید... به خدا گفت : من به اندازه ی من به اندازه ی گلهای بهشت نه به اندازه عرش ...نه نه من به اندازه ی تنهاییت ، ای هستی من ... دوستدارت هستم...

آدم ... کوله اش را بر داشت خسته و سخت قدم بر می داشت ! راهی ظلمت پر شور زمین... زیر لبهای خدا باز شنید

نازنینم آدم ! نه به اندازه ی تنهایی من نه به اندازه ی عرش نه به اندازه ی گلهای بهشت که به اندازه یک دانه گندم ، تو فقط یادم باش! نازنینم آدم. نبری از یادم.




تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۳/۰۲/۰۳ - ۲۳:۳۹
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:



لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (0)