هنگامیکه مصمم به انجام کاری شدید درهای تردید و دو دلی را بروی خود ببندید (افلاطون)
خواستم اخرین کلماتم را برایت بنویسم چون دوستیم را با تو انقدر مقدس می پنداشتم که زبانم از گفتنش قاصر است
">.....عزیزم دلم برایت خیلی تنگ است ،میدانم که مرا نمی بخشی و از دستم دلگیر ترینی ولی بهمان دوستی چند ساله قسم میخورم که من اینگونه که فکر میکنی نیستم ،نامرد نیستم ،بی احساس نیستم،بی وجدان نیستم ...
....بخدا انقدر زندگی برایم سخت میگذرد که بارها و بارها مرگ را صدا
کردم به همان شرافت باقی مانده ام قسم میخورم ،اکنون که مشغول نوشتن این سطور هستم اشکهایم مجال نمیدهند،هیچگاه دوست نداشتم اینگونه با هم وداع کنیم،یادت هست روز اول اشنائیمان،................
چند روز دیگر اگر خدا بخواهد دارم نقل مکان میکنم ولی خاطرات این چند سال همیشه توی خاطرم میمونه حتی قهر بودنش هم خیلی برایم شیرین خواهد بود
....بذار به زبون خودمون واست بنویسم
تو این چند سالی که با هم بودیم واقعا اذیتت کردم میدونم ،ولی تو هم میدونی که من چقدر قلبم رئوفه که طاقت ناراحتیتو نداشتم سفر عید امسال یادت هست!!!!
....جان
بهترین خاطرات زندگیم،و بدترین خاطرات عمرم در کنار تو رقم خورد پس مطمئن باش همیشه بیادتم امیدوارم منو ببخشی...
دوستدار تو تا ابد الدهر
تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۱/۰۶/۳۱ - ۰۴:۱۱
لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید.
ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.