فراموش کردم
لطفا تایپ کنید...
رتبه کلی: 9


درباره من
نیلوانا (nilvana )    

خدا...

منبع : http://www.cloob.com/club/article/show/clubname/ti
درج شده در تاریخ ۹۲/۰۲/۲۰ ساعت 14:34 بازدید کل: 390 بازدید امروز: 142
 

 

یه خانواده ی سه نفری بودن
یه دختر کوچولو بود با مادر و پدرش
بعد از یه مدتی خدا یه داداش کوچولوی خوشگل 
به دختر کوچولوی ما میده
بعد از چند روز که از تولد نوزاد گذشت .
دختر کوچولو هی به مامان و باباش اصرار می کنه 
که اونو با داداش کوچولوش تنها بذارن. 
اما مامان و باباش می ترسیدن 
که دختر کوچولوشون حسودی کنه 
و یه بلایی سر داداش کوچولوش بیاره.
اصرارهای دختر کوچولو اونقدر زیاد شد که 
پدر و مادرش تصمیم گرفتن اینکارو بکنن 
اما در پشت ِ در اتاق مواظبش باشن.
دختر کوچولو که با برادرش تنها شد ... 
خم شد روی سرش و گفت : 
داداش کوچولو! تو تازه از پیش خدا اومدی
به من میگی قیافه ی خدا چه شکلیه ؟
آخه من کم کم داره یادم میره ..........

 

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۲/۰۲/۲۰ - ۲۱:۴۴
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (0)