فراموش کردم
رتبه کلی: 1103


درباره من
139

تا توانی رفع غم از چهره ی غمناک کن


در جهان گریاندن آسان است


اشکی پاک کن


***********************************


عاشقی جرم قشنگیست، به انکارش مکوش!

***********************************

جهان ما نیازمند "حقیقت ، نیک خواهی ، بردباری " است ...

***********************************

انسان هم می تونه دایره باشه هم یه خط راست، انتخاب با خودته ، تا ابد دور خودت بچرخی یا تا بی نهایت ادامه بدی ...

***********************************

من برای سال ها مینویسم ......

سال ها بعد که چشمان تو عاشق میشوند.......

افسوس که قصه ی مادربزرگ درست بود......

همیشه یکی بود یکی نبود!!!
((*--*THE TIME IS OVER*---*)) (nima1998 )    

دختری .....خخخ

درج شده در تاریخ ۹۳/۰۴/۱۴ ساعت 17:42 بازدید کل: 133 بازدید امروز: 133
 


  دختری سوار اتوبوس شد و کنار راهب جوان نشست ،

 

   او به راهب نظر داشت اما راهب جوان از قصد دختر با خبر شد

   و زود از اتوبوس پیاده شد .

   راننده اتوبوس که متوجه ماجرا شده بود به دختر جوان گفت :

   راهب شب ها در قبرستانی مشغول به عبادت است ، تو امشب

   با لباس فرشته ها به قبرستان برو و بگو من از طرف خدا آمده ام .

   دختر جوان حرف راننده اتوبوس رو گوش کرد و نصفه شب به

   قبرستان رفت ، که راهب مشغول عبادت بود نزدیک او شد و

   در خواست خود را در لباس فرشته گفت ، راهب با هزار

   دل نگرانی و اصرار قبول کرد ، وقتی که کارشون تموم شد ،

   دختر ماسک خود را برداشت و گفت : سورپرایز ...!

   من همون دختر توی اتوبوسم !

   راهب هم ماسک خود را برداشت و گفت : سورپرایز ...!

   من هم راننده اتوبوسم !  

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۳/۰۴/۱۴ - ۱۷:۴۲
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (0)