خسته ام... از تـــــو نوشتن...! کمی از خود می نویسم این "منم" که، دوستت دارم...!
وقتی عطر تنت را میخواهم ..
به باد هم التماس میکنم .
خدا که جای خود دارد
مترسک انقدر دست هایت را باز نکن ...
کسی تو را در آغوش نمیگیرد ...
ایستادگی همیشه تنهایی دارد!
هرگاه از شدت تنهایی
به سرم هوس اعتمادی دوباره میزند
خنجرخیانتی راکه در پشتم فرو رفته
در می آورم ،
میبوسمش
... ... صیقلی عاشقانه
اندکی نمک به رویش ،
نوازشش کرده ،
دوباره بر سرجایش میگذارم......
از قول من به آن لعنتــــــــــی بگویید
" خیالش تخت ،
من دیوانه هنوز به خنجرش هم وفـــــــــــاد ارم...
مـقـدس تــریـن جــای دنــیـاست ...
اتـــاق تنــهـایی هـــایـــم ..
وقـــتی ..
بــا نیـّــت " تــــــــو " خــلـوتـــ می کنـــم ..!
به خدا بگو:
زمستانش سرد نیست
جمع کند تکرار فصلهایش را !
من در تابستانش هم از بی وفایی دندان به دندان سائیده ام
آهای لعنتی
قـَـلــبــَم سَـنــگـیــنــی مـیــکـُنـَد!
بــه گـمــانـَـم داری روی احــســاسـَـم راه مــیــرَوی .