دلگیر

قرار نبود با هم قدم بزنیم؟!

دست هام سیاهند

بس که دست سایه ام را گرفته ام

و تو هم که برای خودت

هزار سال است انار دانه می کنی و

مجله ورق می زنی

سایه ام لب ندارد برای بستنی خریدن

ولی پا دارد برای دست از سر من برنداشتن و

دست هایی برای پا به پایم آمدن

من از سایه ام وقتی هوا ابری ست

بدجوری می ترسم!

انار ها و مجله ها بی تو روی زمین می مانند

نمی خواهد برگردی

فقط بیا

توجیه کن

دیوانه بودن تمام اتفاقات را

به وقت نیامدنت!

تمــــــام شعرهایم در وصف نیامدنت است !

اگـــر روزی . . .

نـاگـهان . . .

ناباورانــــه سر برسـی . . .

از شاعر بودن . . .

استعفا میدهم . . .

نقــــــاش میشوم . . .

و تا ابــــد نقش پـــرواز مــیکشم

دلم دیروز استعفاداد !!

ولی من نگذاشتم !! چون عضو فعالی بود؛ یک چند سالی

مرخصی بدون حقوق برایش رد کردم

راستش خواسته های دلم زیادی در ازدحام مانده بودند ؛

بیچاره طاقت نیاورد و زد "تعطیل است" !!

خودم هم نمی دانم چه دردی بود

دردی که روزها دیوانه اش میکرد و شب ها شاعر...