دختری هستم به سن سی و سه فارغ از درس و کلاس و مدرسه
مدرک لیسانس دارم در زبان دارم از خود خانه و جا و مکان
مرغم و خواهم زبهر خود خروس مانده ام در حسرت تاج عروس
مبل واسباب ولوازم هرچه هست پنکه وسرویس خواب وفرش وتخت
هست موجود وجهازم کامل است پول نقد و زانتیا هم شامل است
هرچه گوئی هست وتنهاشوی نیست برسرم گیسو و زلف و موی نیست
ترسم از بی شوهری گردم تلف بر دهانم آید از اندوه کف
کاش جای این همه پول و پِله گیر میکرد شوهری توی تله
میشدم عبد و کنیز شوی خود می نمودم چاره درد موی خود
گیسوانی عاریت چون یال اسب می نشاندم بر سرم با زور چسب
زلف خود را چون پریشان کردمی حتم دارم در دلش جا کردمی
آنچنان شوری زخود برپاکنم تاکه شاید در دلش ماًوا کنم
بارالها تو کرم کن شوی را خود مرتب میکنم این موی را
|