درباره من |
داستان طنز و خنده دار خبرهای بد
مرد ثروتمندی که مباشر خود را برای سرکشی اوضاع فرستاده بود ، پس از مراجعه مباشر ، از او پرسید :
- از خانه چه خبر ؟
مباشر : خبر خوشی ندارم قربان ! سگ شما مرد !!!
- سگ بیچاره ! ولی چرا ؟؟؟ چه چیز باعث مرگ او شد ؟
مباشر : پرخوری قربان !
- پرخوری ؟ مگه چه غذایی به او دادید که تا ا...
تاریخ درج:
۹۱/۰۸/۲۰ - ۱۲:۰۸ 5 نظر , 424
بازدید
به این میگن موتور (داستان طنز توپ)
یارو نشسته بوده پشت بنز آخرین سیستم، داشته صد و هشتاد تا تو اتوبان میرفته،
یهو میبینه یک موتور گازی ازش جلو زد!
خیلی شاکی میشه، پا رو میگذاره رو گاز، با سرعت دویست از بغل موتوره رد میشه.
یک مدت واسه خودش خوش و خرم میره، یهو میبینه دوباره موتور گازیه قیییییژ ازش ج...
تاریخ درج:
۹۱/۰۸/۲۰ - ۱۲:۰۶ 1 نظر , 357
بازدید
داستان کوتاه پندآموز و جدید تربیت
فکرش حسابی مشغول بود ،نمی دونست چرا اینطوری شده کجای کار اشتباه بود. برای بچه هاش هیچی کم نذاشته بود .خونه خوب، وسایل عالی، پول، معلم های خصوصی ویلا خلاصه همه چیز.از چراغ قرمز رد شد چون اصلا حواسش نبود.
به دخترش فکر کرد با اون سن و سال کمش هفت ...
تاریخ درج:
۹۱/۰۸/۲۰ - ۱۱:۵۹ 1 نظر , 363
بازدید
چقدر قلبت زیباست ( متن عاشقانه )
چقدر قلبت زیباست ( متن عاشقانه )
روزهای زندگی ام گرم میگذرد با تو ،به گرمای لحظه هایی که تو در آغوشمی
با تو گرم هستم و نمیسوزد عشقمان، ای خورشید خاموش نشدنی
همچو یک رود که آرام میگذرد،عشق ما نیز آرام میگذرد و تویی سرچشمه زلال این دل
ساعت عشق مان تمام لحظه های زندگیست ،ثانیه هایی که پر ا...
هر چه باشی دوست دارم ( متن عاشقانه )
هر چه باشی دوست دارم ( متن عاشقانه )
من این شب زنده داری را دوست دارم
من این پریشانی را دوست دارم
بغض آسمان دلتنگی را دوست دارم
گذشت و دلم عاشق شد ، بیشتر گذشت و دلم دیوانه ات شد من این دیوانگی را دوست دارم
چه بگویم از دلم ، چه بگویم از این روزها ، هر چه بگویم ، این تکرار لحظه های با ...
داستان زیبا و تامل برانگیز پاره آجر
روزی مردی ثروتمند در اتومبیل جدید و گرانقیمت خود با سرعت فراوان از خیابان کم رفت و آمدی میگذشت.
ناگهان از بین دو اتومبیل پارک شده در کنار خیابان، یک پسربچه پاره آجری به سمت او پرتاب کرد. پاره آجر به اتومبیل او برخورد کرد. مرد پایش را روی ترمز گذاشت و سریع...
تاریخ درج:
۹۱/۰۸/۲۰ - ۱۰:۴۵ 1 نظر , 382
بازدید
داستان عاشقانه آوا و پسر سرطانی
همسرم با صدای بلندی گفت : تا کی میخوای سرتو توی اون روزنامه فرو کنی ؟ میشه بیای و به دختر جونت بگی غذاشو بخوره ؟ روزنامه را به کناری انداختم و بسوی آنها رفتم . تنها دخترم آوا به نظر وحشت زده می آمد و اشک در چشمهایش پر شده بود . ظرفی پر از شیر برنج در مقابلش قرار داشت ، آوا د...
تاریخ درج:
۹۱/۰۸/۱۸ - ۱۰:۳۸ 0 نظر , 268
بازدید
داستان عاشقانه و غمگین اثبات عشق
پس از کلی دردسر با پسر مورد علاقه ام ازدواج کردم…ما همدیگرو به حد مرگ دوست داشتیم
سالای اول زندگیمون خیلی خوب بود…اما چند سال که گذشت کمبود بچه رو به
وضوح حس می کردیم…
می دونستیم بچه دار نمی شیم…ولی نمی دونستیم که مشکل از کدوم یکی از
ماست&hel...
تاریخ درج:
۹۱/۰۸/۱۸ - ۱۰:۳۲ 0 نظر , 300
بازدید
داستان سوتفاهم عاشقانه به نام اگر کمی زودتر
با اینکه رشتهاش ادبیات بود، هر روز سری به دانشکده تاریخ میزد. همه دوستانش متوجه این رفتار او شدهبودند. اگر یک روز او را نمیدید زلزلهای در افکارش رخ میداد؛ اما امروز با روزهای دیگر متفاوت بود. میخواست حرف بزند. میخواست بگوید که ...
تاریخ درج:
۹۱/۰۸/۱۸ - ۱۰:۲۶ 0 نظر , 260
بازدید
داستان فوق العاده زیبای ابراز عشق
یک روز آموزگار از دانشآموزانی که در کلاس بودند پرسید آیا میتوانید راهی غیر تکراری برای ابراز عشق، بیان کنید؟ برخی از دانش آموزان گفتند با بخشیدن عشقشان را معنا میکنند. برخی «دادن گل و هدیه» و «حرفهای دلنشین» را راه بیان عشق عنو...
تاریخ درج:
۹۱/۰۸/۱۸ - ۱۰:۲۱ 0 نظر , 393
بازدید
داستان طنز دختر بچه و بابا !
بابا جون؟
- جونم بابا جون؟
این خانمه چرا با مانتو خوابیده؟
- خب… خب… خب حتما اینجوری راحتتره دخترم
یعنی با لباس راحتی سختشه؟
- آره دیگه، بعضیها با لباس راحتی سختشونه!
پس چرا اسمشو گذاشتن لباس راحتی؟
- …….هیس بابایی، دارم فیلم می...
تاریخ درج:
۹۱/۰۸/۱۸ - ۱۰:۱۸ 0 نظر , 466
بازدید
اگر میشد چی میشد !!!!
فکرشو بکن اگر میشد چی میشد!!!!!؟؟؟؟
همسر دلخواهت رو از بین گزینه های موجود دانلود کنی؟
چشم و مغز و قلبمون یه جلسه تشکیل بدن تکلیفشونو با ما روشن کنن.
شب خواب ببینی که یک ماه داری میری سر کار ،صبح که بیدار شدی حقوقشو بگیری.
پشه ها به جای اینکه خونمون رو بمکن ، میومدن چربی ه...
تاریخ درج:
۹۱/۰۸/۱۷ - ۱۳:۱۰ 0 نظر , 403
بازدید
فک و فامیله داریم؟! (طنز)
وقت خواب :
بابام : گوشیرو کجا گذاشتی ؟
مامانم : بالا سرت !
بابام : چرا بالا سر خودت نذاشتی ؟
مامانم : چونکه سرطانزاست . . . !
یعنی عشق میچکه ها !
فک و فامیله داریم ؟
به بابام میگم میخوام برم سمت گیاهخواری ! نظرت چیه ؟!
بابام : آفرین پسرم خیلی هم خوبه م...
تاریخ درج:
۹۱/۰۸/۱۷ - ۱۳:۰۵ 0 نظر , 417
بازدید
تصاویر جالب از دختری که از بدو تولد شبیه دلقک بوده !
...
تاریخ درج:
۹۱/۰۸/۱۷ - ۱۲:۵۴ 0 نظر , 382
بازدید
آموخته ام که زندگی عشق است
آموخته ام ..... كه گاهی تمام چیزهایی كه یك نفر می خواهد فقط دستی است برای گرفتن دست او ، وقلبی است برای فهمیدن وی .
آموخته ام ...... كه راه رفتن كنار پدرم در یك شب تابستانی در كودكی ، شگفت انگیز ترین چیز در بزر گسالی است.
آموخته ام ....... بهترین كلاس درس دنیا ك...
تاریخ درج:
۹۱/۰۸/۱۷ - ۱۲:۴۱ 0 نظر , 410
بازدید
ثروتمند شدن بخاطر نگهداری از پدر
مردی چهار پسر داشت. هنگامی که در بستر بیماری افتاد، یکی از پسرها به برادرانش گفت:
«یا شما مواظب پدر باشید و از او ارثی نبرید، یا من پرستاری اش می کنم و از مال او چیزی نمی خواهم؟!»
برادران با خوشحالی نگهداری از پدر را به عهده او...
تاریخ درج:
۹۱/۰۸/۱۷ - ۱۲:۳۳ 0 نظر , 382
بازدید
داستان آموزنده قهوه زندگی
چند دوست دوران دانشجویی که پس از فارغ التحصیلی هر یک شغل های مختلفی داشتند و در کار و زندگی خود نیز موفق بودند، پس از مدت ها با هم به دانشگاه سابق شان رفتند تا با استادشان دیداری تازه کنند.
آنها مشغول صحبت شده بودند و طبق معمول بیشتر حرف هایشان هم شکایت از زندگی بود...
تاریخ درج:
۹۱/۰۸/۱۷ - ۱۲:۲۷ 0 نظر , 342
بازدید
همرنگ جماعت شدن
از قدیم گفتن خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو
ولی دیگه نه تا این حد!!!!
...
تاریخ درج:
۹۱/۰۸/۱۴ - ۲۳:۲۱ 0 نظر , 352
بازدید
داستان جالب " زن باهوش و آرزو "
روزی خانمی در حال بازی گلف بود که توپش تو جنگل افتاد. او دنبال توپ رفت و دید که یک قورباغه در تله گیر کرده است.
قورباغه به او گفت : اگر مرا از این تله آزاد کنی سه آرزوی تو را برآورده می کنم .
زن قورباغه را آزاد کرد و...
تاریخ درج:
۹۱/۰۸/۱۴ - ۲۳:۱۹ 0 نظر , 402
بازدید
تلفن همراه انسان را روانی می کند.
...
تاریخ درج:
۹۱/۰۸/۱۴ - ۲۳:۱۶ 0 نظر , 400
بازدید
داستان شرط بندی پیرزن باهوش
داستان - قرار ملاقاتی با مدیر عامل بانک برای آن خانم ترتیب داده شد . پیرزن در روز تعیین شده به ساختمان مرکزی بانک رفت و به دفتر مدیر عامل راهنمائی شد . مدیر عامل به گرمی به او خوشامد گفت و دیری نگذشت که آن دو سرگرم گپ زدن پیرامون موضوعات متنوعی شدند . تا آنکه صحبت به حس...
تاریخ درج:
۹۱/۰۸/۱۴ - ۲۳:۱۱ 0 نظر , 395
بازدید
شما یادتون نمیاد
شما یادتون نمیاد، سر صف پاهامونو ۱۸۰ درجه باز می کردیم تا واسه رفیق فابریکمون جا بگیریم
شما یادتون نمیاد: آن مان نماران، تو تو اسکاچی، آنی مانی کَ. لا. چی
شما یادتون نمیاد، گوشه پایین ورقه های دفتر مشقمون، نقاشی می کشیدیم. بعد تند برگ میزدیم میشد انیمیشن
شما ی...
تاریخ درج:
۹۱/۰۸/۱۴ - ۲۳:۰۸ 0 نظر , 451
بازدید
به سلامتی ایرانیها
پبامبر اکرم:
روزی مردانی از سرزمین پارس به دور ترین نقطه ی علم خواهند رسید
ناپلئون بناپارت:
اگر نیمی از لشگریانم ایرانی بودند
تمام دنیا را فتح میکردم...
آدولف هیتلر:
اگر مهندسان اسلحه ساز من ایرانی بودند
صد سال قبل از تولدم نازی دارای بمب اتمی م...
تاریخ درج:
۹۱/۰۸/۱۴ - ۲۳:۰۶ 0 نظر , 394
بازدید
داستان زیبای نوه خوب من
حامد با اصرار سوار ماشین پدرش شد .هر کاری کردند از ماشین پیاده بشه نشد که نشد. پدر و مادرش فکر میکردند اگه بفهمه بابا بزرگ رو میخوان ببرن خونه سالمندان و اون دیگه نمی تونه پدر بزرگش رو ببینه قیامت به پا میکنه.اما اینطور نشد.
خیلی اروم نشست صندلی جلوی ماشین، مثل آدم ...
تاریخ درج:
۹۱/۰۸/۰۷ - ۱۲:۰۲ 0 نظر , 291
بازدید
بزرگترین حکمت ( داستانک )
روزی استادی در کنار دریا راه می رفت که نوجوانی نزد او آمد و گفت:
«استاد! می شود در یک جمله به من بگویید بزرگترین حکمت چیست »
استاد از نوجوان خواست وارد آب بشود.
نوجوان این کار را کرد.
استاد با حرکتی سریع، سر نوجوان را زیر آب برد و همان جا نگه...
تاریخ درج:
۹۱/۰۸/۰۷ - ۱۱:۴۴ 0 نظر , 299
بازدید
داستان زیبای عیب کوچولوی عروس
جوانی می خواست زن بگیرد به پیرزنی سفارش کرد تا برای او دختری پیدا کند. پیرزن به جستجو پرداخت، دختری را پیدا کرد و به جوان معرفی کرد وگفت این دختر از هر جهت سعادت شما را در زندگی فراهم خواهد کرد.
جوان گفت: شنیده ام قد او کوتاه است
پیرزن گفت:اتفاقا این صفت بسیار خ...
تاریخ درج:
۹۱/۰۸/۰۷ - ۱۱:۴۰ 0 نظر , 328
بازدید
مَردُم به موجودی گفته میشه !!!
مَردُم به موجودی گفته میشه که از بدو تولد همراهیت میکنه و تا روز مرگت مجبوری که برای اون زندگی کنی.
برای مَردُم خیلی مهمه که تو چی میپوشی؟
کجا میری؟
... چند سالته؟
بابات چیکارس؟
ناهار چی خوردی؟
چند روز یه بار حموم میری؟
چرا حالت خوب نیست؟
چرا میخندی؟
چ...
تاریخ درج:
۹۱/۰۸/۰۷ - ۱۱:۳۸ 0 نظر , 306
بازدید
واقعا زیباست - دست بر شانه پسر
پدری دست بر شانه پسر گذاشت و از او پرسید: تو میتوانی مرا بزنی یا من تورا؟پسر جواب داد: من میزنم پدر ناباورانه دوباره سوال را تکرار کرد ولی باز همان جواب را شنید
با ناراحتی از کنار پسر رد شد
بعد از چند قدم دوباره سوال را تکرار کرد شاید جوابی بهتر بشنود...
تاریخ درج:
۹۱/۰۸/۰۷ - ۱۱:۲۹ 0 نظر , 297
بازدید
تا حالا دقت کردین که؟!
تا حالا دقت کردین وقتی توی یه جمعی یکی میگه اون تلویزیون و کمش کن ،یکی دیگه از اونور میگه اصلا خاموشش کن . . . !
******************
تا حالا دقت کردین وقتی واسه دل خودت موهاتو درست میکنی چقد...
تاریخ درج:
۹۱/۰۸/۰۷ - ۱۱:۲۸ 0 نظر , 307
بازدید
به سلامتی رفیق
سلامتی رفیقی که تو رفاقت کم نزاشت ولی کم برداشت تا رفیقش کم نیاره
♣♣♣♣♣به سلامتی رفیق♣♣♣♣♣
.به سلامتی اونی که باخت تا رفیقش برنده باشه . . .
♣&clubs...
تاریخ درج:
۹۱/۰۸/۰۷ - ۱۱:۲۵ 1 نظر , 373
بازدید |
چگونگی درج آگهی در سایت و قسمت تبلیغات
سایت و اپلیکیشن آموزش زبان انگلیسی urg. کاربران آنلاین (0)
|