سلام دوستان جهت حمایت از سمانه احسانی نیا میتونید به سایت ایشون رفته و در صورت تمایل نقاشی های ایشون رو ببینید وخرید نمایید .
اجرتون با امام حسین (ع)
نام : سمانه احسانی نیا
متولد : 17/2/1363
متولد : قاین
شروع معلولیت : 29/12/1383
محل زندگی : مشهد
فعالیت های قبل از معلولیت : تئاتر ، عکاسی و معرق
فعالیت های بعد از معلولیت : قبولی در دانشگاه پیام نور ( رشته علوم اجتماعی ، شاخه پژوهشگری ) و نقاشی با دهان
علایق : گویندگی ، حفظ غزلهای حافظ ، مطالعه ی کتاب، عاشق موسیقی کلاسیک بخصوص پیانو وورزش سوار کاری
سالها پیش در 17/2/1363 در شهری کویری در جنوب خراسان به دنیا آمدم (قائن، شهر طلای سرخ) ، دوران کودکی در خانه ی مادر بزرگم در کوچه سنگی سپری شد از شروع مدارس به شهرکی در نزدیکی شهر نقل مکان کردیم ( شهرک ولی عصر ) تا پایان دبیرستان همان جا بودیم . علاقه ی زیادی به کارهای هنری داشتم؛ دوست داشتم به هنرستان بروم و نقاشی بخوانم اما زمان انتخاب رشته ی دبیرستانم هنوز نقاشی به شهر ما نیامده بود و من طراحی دوخت خواندم و فقط همان دو سال و بعد دیگر هیچ . با وجود اینکه خیاطی ام خوب بود علاقه زیادی به خیاطی نداشتم و بیشتر طراحی مرا جذب کرد و همین شد که بعد از اخذ دیپلم به سمت معرق کاری ، گل سازی و صنایع دستی کشیده شدم . بعد هم آشنا شدن با بچه های تئاتر شهرستانمان بازی در تئاتر حوا ، شرکت در جشنواره منطقه ای هلال احمر ، بعد هم بازی در تئاتری به نام "گلی" برای "هیوا" که جایزه ی بازیگری زن را در آن کار گرفتم .
علاقه ام به معرق کاری بیشتر و بیشتر می شد در نمایشگاه بین المللی مشهد با خانمی آشنا شدم که استاد معرق بود شیفته ی مهربانی اش شدم و چند ماه بعد تمام تلاشم را کردم تا بتوانم در کلاسهایش حضور داشته باشم و همین شد که بعد از ازدواجم همراه همسرم از قاین به مشهد می آمدیم تا من بتوانم در کلاسهای معرق خانم "فروغ محلوجی" شرکت کنم کسی که در روزهای سخت معلولیتم همراه خانواده ام بود و من او را بعدها مثل فرزندانش مامان فروغ خطاب کردم و او شد عضوی از خانواده ی ما . در آن روزها در کنار تئاتر و معرق کاری دوره های عکاسی را در کلاسهای استاد "حسینی زهرایی" گذراندم استاد عزیزی که از مشهد به شهر ما می آمد تا متون عکاسی را به علاقه مندانش بیاموزد . در بهار 1383 با همسرم آشنا شدم و در تابستان همان سال در حرم آقا علی ابن موسی الرضا(ع) به عقد هم در آمدیم. 29 اسفند 1383 همراه همسرم راهی سفر شدیم و در جاده ی کویری نزدیک طبس به علت صانحه رانندگی از ناحیه ی گردن قطع نخاع شدم روزهای سختی بود ...
بعد از معلولیت بخاطر زخم بستری که در ناحیه ی کمرم ایجاد شده بود برای درمان به آسایشگاه معلولین شهید فیاض بخش – مشهد آمدم و این شد شروع زندگی جدید من . دیدن آدم هایی که روی ویلچر بودند و درس می خواندند مرا مشتاق کرد به درس خواندن وبعد تلاش یکساله ،قبولی در دانشگاه در رشته ای که تا حدودی با روحیات من جور در می آمد (علوم اجتماعی ، پژوهشگری ). در سال 1387 با توانیابان آشنا شدم و بچه هایی را دیدم که با دست و پا نقاشی می کنند علاقه به نقاشی که در سالهای قبل آنرا تجربه کرده بودم باعث شروع دوباره ای شد . اما این بار به جای دست باید با دهان نقاشی می کردم .
در این راستا با آقای "مصطفی شریعتی" که خودشان با پا نقاشی می کنند آشنا شدم وی اولین کسی بود که تشویقم کرد و هم در اولین اثرم همراهم بود و بعد آشنایی با "منیره اسماعیلی" دوست عزیزم که باعث شد من تا امروز نقاشی با دهان را ادامه دهم و در چند نمایشگاه حضور داشته باشم. نقاشی به زندگی ام روح می بخشد وقتی نقاشی می کنم زندگی در وجودم جریان پیدا می کند اما نقاشی با تمام خوبی هایش به تنهایی نمی توانست مرا آرام کند گاهی دل می سپردم به نوشته هایی که در لحظه های تنهایی ام به سراغم می آمدند، واژه هایی که گاهی احساس می کردم متعلق به من نیستند و زبان من فقط وسیله ای است برای بازگو کردنشان. وقتی از نوشتن سرشار می شودم تمام وجودم به شوق می آید و این است برای من معجزه زندگی، معجزه بودنم، احساس زیبایی که نمی توانم وصفش کنم.آشنایی با آقای حمید کیانیان وجریان تئاتر درمانی مرا دوباره به سوی حرکت، بیان به سوی نمایش کشاند و نمایشنامه خوانی که تجربه زیبایی از خواندن نمایشنامه را برایم به وجود آورد. این روزها یعنی در شروع سال 91 تصمیم بزرگی را که از چند ماه پیش گرفته بودم عملی کردم، برای همیشه از آسایشگاه خداحافظی کردم و بیرون آمدم تصمیم گرفته بودم مستقل شوم، تصمیمی که مخالفان زیادی داشت اما با توکل به خدا و با امید به او این کار را انجام دادم، هنوز در اول راهم البته در همین ابتدا هم دوستان زیادی با من همراه شدند تا بتوانم استقلال مالی اندکی داشته باشم و یقین دارم اتفاق های خوبی برایم بعد از این خواهد افتاد.
حضور خداوند و آرامشی که او در وجودم نهاده مرا از ناملایمات زندگی دور می کند هرچندگاهی دلم می گیرد ومونسی می خواهد برای لحظه های تنهایی اما وقتی خوب فکر می کنم وقتی به او فکر می کنم، به او که بخشنده ترین است، به او که عاشق ترین است، دیگر از تنهایی نمی هراسم. از زندگی سرشارم و می خواهم تمام زیبایی هایی را که بدست آوردم با تمام مردم دنیا تقسیم کنم و می دانم لذتش برایم چند برابر می شود چون مردم را دوست دارم. راه اندازی این سایت هم بهانه ای بود برای تلاش دوباره ی من ، تلاش برای حرکت، برای زندگی، برای مفید بودن . زندگی من هر چند در این دوران با سختی های زیاد همراه است و نبود خیلی از آدم ها که در گذشته بودند احساس می شود. اما لطف خداوند و امید به او باعث شده تا هر لحظه به شروع دوباره ای فکر کنم به حرکت دستها و پاهایم و شاد کردن خانواده ام که در همان سال های اول معلولیتم به خاطر من به مشهد آمدند. و در این روزها مرا تنها نگذاشته اند و در کنارم بودند. به قول یک بزرگ: زندگی یعنی امید و حرکت پس امید خواهم داشت به لطف حق تا دوباره حرکت کنم . انشاا...
|