
می توان پرواز را تجربه کرد ...
می توان پرنده بود ...
حتی بدون بال
حتی بدون دست
حتی بدون پا
باید که پر کشم
تا زندگی برای من تکرار می شود
تاحرفهای خسته از این شهر می روند
باید که پرکشم
باید شعاع نور شوم ، در سکوت شهر
باید نیایش دل آرام خود شوم در درون دهر
من خسته بودم و پر پرواز بسته بود
من بال می شوم
پرواز می کنم
شاید کمی درنگ
تا اوج می روم
باید پرنده بود ، تا طعم پرکشیدن و پرواز را چشید
من هر چه پرزنم
خوابیده روی تخت
با چشم بسته
مگر می شود پرید؟
آری پریده ام
من در خیال تا ملکوت خدا پریده ام
شاید ندیده اند مرا
مردمان شهر
شاید خیال پرنکشد در درون دهر
اما پریده ام
پرواز زندگیست
پرهای زندگی بال پریدنند
من در خیال خود
دراوج خواب شب
در خواب زندگی
در بستر زمین
پرواز می کنم
شاید بدون بال
شاید بدون دست
شاید بدون پا
اما پریده ام
تا اوج زندگی
|