پدرها وقتی سفر میروند ، وقتی از ما دور میشوند با خودشان گویی همه چیز را میبرند ........
و ما می مانیم و یک دنیا سر گشتگی ......
تا مدتها دست و دلمان به هیچ کار نمیرود .....
آفتاب که غروب میکند انگار که دنیا برایمان غروب میکند آرام آرام بخودمان می باورانیم که بدنبالشان نگردیم .....
آری این روزها تلخ است و سنگین تر از جویبار آهن و شیشه بر ما میگذزد.
روزهای از چشم شدن و بر دل نشستن ، بسی سخت و دشوار اما می گذرد و باید بیاموزیم که نه با دو چشم دیده که با چشم دل بیا بی مش و نه در صندلی هر روزه اش که سیال و آرام در هر کجا با خودمان همراهش کنیم !
خیلی روزها در گرماگرم کاری ناگهان یادش را عمیق بخوانیم و بگوییم تو اگر بودی چه میکردی !!!!!
آری از چشم شدن و بر دل نشستن راه به جاودانگی دارد!
عزیز سفر کرده مان راست میاید می نشیند درست کنج دلمان و هر روز و هر لحظه با او می ینیم ، با او می خندیم !
با او می گردیم و بر هر چه هست و نیست توقف می کنیم .....
او میشود خو ن جاری در رگ هایمان او میشود همدم و همراهمان ! او میشود جزئی از وجودمان و آن وقت وقتی در کنارمان با همه ی وجود حسش کنیم کمتر غریبی مان میشود و در این دنیای بزرگ جا تنگی مان نمی شود!
آری دوست من از چشم شدن و بر دل نشستن بسی سخت و دشوار است .......
شادی روح تمامی پدران آسمانی به خصوص پدر بنده یک فاتحه بخوانید با سپاس فراوان
ارادتمند همگی نور