پسری با خانوادش دعوا میکنه از لج خانوادش میره سربازی بعد یک سال فرماندش یماه مرخصی میده.پسره میره پیش دوستش میگه فرماندم بهم ی ماه مرخصی داده ولی نمیخوام برم خونمون اجازه هست ی ماهی خونتون بمونم.دوستش میگه این چ حرفیه.بعد ی ماه که مرخصی پسره تموم میشه از خونه میاد بره بیرون ی دختریرو تو کوچه میبینه ازش خوشش میاد بهش نگا میکنه.یکی از راه میاد بهش میگه خیلی نامردی ی ماه خونه دوستت خوردی اخرشم ب خواهرش نگاه میکنی.پسره خیلی ناراحت میشه میره پیش دوستش میگه داداش من کاری کردم که جزاش مرگمه دوستش میگه جریان چیه سرباز میگه خواهرتو تو کوچه نشناختم ب چشم بد نگاش کرد.دوستش روش میبوسه میگه اشکال نداره.سرباز میپرسه چرا از دستم ناراحت نیستی.دوستش میگی تو اونقدر مردی که خواهرم ی ماه جلوت غذا گذاشته ولی تو ی بارم بهش نگاه نکردی تا قیافش بشناسی