دو دوست بدون اینکه ازهم باخبر باشن عاشق ی دختر بودن/اولی میره پیش دختر میگه من عاشقتم/دختره میگه اگه عاشقمی برو بالا تپه ی اتیشی روشن کن ک تا صب روشن بمونه/پسره میگه باشه و میره /دومی میاد ب دختره میگه من عاشقتم/ دختره میگه اگه عاشقمی برو اون اتیشی که بالا تپه هستش رو خاموش کن/پسره میگه باشه میره وقتی میرسه بالای تپه میبینه دوستش بالای اتیش نشسته/از دوستش میپرسه جریان چیه دوستش میگه عاشق فلان دختر شدم شرطش اینه که تا صب اتیش روشن نگهش دارم/پسره دردش تو دلش نگه میداره ب دوستش نمیگه منم واسه خاموش کردن اتیش اومدم/نزدیکای صب بوده که دوست اولی میگه این طرفها دیگه درخت نیست اتیشم داره خاموش میشه من برم تا هیزم بیارم/پسره میبینه دوستش دیرکرده و اتیش داره خاموش میشه/رو سنگ مینویسه در اتیشت میسوزم تا تو در اتیش عشق نسوزی خودش تو اتیش میندازه .....