فراموش کردم
لطفا تایپ کنید...
رتبه کلی: 2646


درباره من
شناسنامه زندگی
نام:رنج
نام پدر:مشقت
شهرت:اواره
شغل:ولگردی
محل صدور:دنیای فراموش شدگان
شماره شناسنامه:نامعلوم
نام مادر:سلطان غم
نام همسر:گریه
دین:مسلمان
محل کار:شرکت نا امیدی
محل سکونت:شهر مکافات
محکومیت:زندگی کردن
جرم:به دنیا امدن
هدف:دنیای اخرت
تاریخ تولد:هزاروسیصدوهیچ
گروه خونی:نفت سیاه
ادرس:خیابان بدبختی
چهارراه تنهایی
کوچه دربدری
بلوک بی نهایت
ناصر شیخی... (ntbax )    

معلم

درج شده در تاریخ ۹۱/۰۳/۱۰ ساعت 02:51 بازدید کل: 427 بازدید امروز: 144
 

معلم عصبی دفتر رو روی میز کوبید و داد زد: سارا ...
دخترک خودش رو جمع و جور کرد، سرش رو پایین انداخت و خودش رو تا جلوی میز معلم کشید و با صدای لرزان گفت : بله خانوم؟
معلم که از عصبانیت شقیقه هاش می زد، تو چشمای سیاه و مظلوم دخترک خیره شد و داد زد:
چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نکن ؟ هـــا؟! فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه بی انضباطش باهاش صحبت کنم!
دخترک چونه ی لرزونش رو جمع کرد... بغضش رو به زحمت قورت داد و آروم گفت:

خانوم... مادرم مریضه... اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق می دن...
اونوقت می شه مامانم رو بستری کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد... اونوقت می شه برای خواهرم شیر خشک بخریم که شب تا صبح گریه نکنه... اونوقت... اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره که من دفترهای داداشم رو پاک نکنم و توش بنویسم... اونوقت قول می دم مشقامو ...

معلم صندلیش رو به سمت تخته چرخوند و گفت بشین سارا ...
و کاسه اشک چشمش روی گونه خالی شد . .

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۱/۰۳/۱۰ - ۰۲:۵۱
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (2)