گفتی غم تو دارم گفتم تو خود غم هستی
درسینه کبودم عمریست که نشستی
بامن چه هاکه کردی بس عهدها شکستی
رفتی و با رغیبان جای دگر نشستی
از تو وفا ندیدم باب وفا تو بستی
عمریست همجو غمباد راه نفس گرفتی
اکنون زمن چه خواهی چیزی دگر نمانده
امید که میشناختی بادست خود شکستی
امید
تقدیم به بانو...
تاریخ درج: ۹۳/۰۷/۱۰ - ۱۸:۳۵
( 6 نظر , 83
بازدید )