ابر̊همدرد غصّههایم شد، خواب دیدم، کبوترم ترسید!
نفسِ آفتاب بند آمد، خــــون تمامِ ملافه را رقصید
پای شیطان کشیده شد به وسط، هیبتم روی جانماز افتاد
مُهرهی مار مُهر او را خورد، قطره اشکی به دامنم بارید
طرحِ شرقــــی ترین غزلبانو، روی دستان مردِ نامحرم
"عاشقانه" به من خیانت شد، در تکاپوی خیس و پر تردید!
دستهاش را بُرید این چاقو، بغلش کرد و بوسه باران شد...
بعد با لهجهای غریبانه، به من وُ بخت هرزهام خندید
با صدای نَفَس نَفَس زدنش، نَفَسَم پشت لحظهها یخ زد
زنم از آن غریبه حامله شد، گاو تنهای قصّهام زایید!
ترسِ شومِ کبوترم تا ریخت، هیبتم پای مرگ حاضر شد
پشت تکرارِ "دوستت دارم"، عرقِ شرم بر تنش خشکید
سقفی از یک طناب آویزان، گردنم بین حلقه ظاهر شد
امشب از او خبر نبود انگار، پایم از روی صندلی لغزید
________
پ.ن: ممنون از دوست عزیزی که پای مرا به این سایت کشید!