دیروز که داشتم توی خیابون راه میرفتم صحنه ای دیدم که باعث شدم کمی بفکر برم و از خودم سوالات زیادی بپرسم.
ماجرا این بود که پسر جوانی حدود 23 یا 24 ساله با یک سینی شیرینی توی دستش
توی خیابون به هر طرف میرفت تا شیرینی هاش رو بفروشه .
دو تا دختر خانوم جوون که با ظاهر امروزی !! داشتن رد میشدن با دیدن این صحنه راهشون رو کج کردن
و جلوی پسر شیرنی فروش رو گرفتن و قیمت شیرینی رو پرسیدن و پسره گفت هرکدوم 100 تومن.
بعد یکی ازین دخترها دست کرد توی کیفش یک 100 تومنی گذاشت روی سینی که بیشتر شیرینیهاش
فروخته شده بود. بعد دوتایی در حالی که با صدای بلند میخندیدن از پسره دور شدن.
پسره شیرینی فروش که از روی حیا سرش رو دوخته بود به پیاده رو تازه سرش رو بلند کرد و متوجه ماجرا شد.
هرچی صدا زد " خانوم خانوم شیرنیتون رو نبردین" جوابی از اون دو تا نگرفت جز خنده هایی که همه ی
خیابون رو پر کرده بود .
بعد پسره شیرینی فروش به آرامی برگشت دستشو باز کرد و 100 تومنی رو که توی دستاش مچاله کرده بود
نگاه کرد.
برای آخرین بار صورتش رو نگاه کردم و تحقیر شدن رو در نگاهش دیدم.