میبینی زن من چقدر بدشانسم درست باز مثل دفعه قبلی، اون زمونی که میخواستم ماشین رو عوض کنم دیدی چی شد؟ آخه یکی نیست بگه، چه موقع مریض شدن و عمل کردن قلب بچه بود قربون خدا برم ملتم شانس دارن ما هم شانس، این بار سوممه که درست تو دقیقه ی آخر که میخوام ماشینو عوض کنم یه بامبولی پیش مییاد بابا دیگه خسته شدم از دست این ماشین قراضه والله به دلمون موند یه بار زن و بچه رو با یه ماشین مدل بالا و تر و تمیز ببریم شمالی و سرعینی و قلعه بابکی و اصفهانی و یزدی و .... زن که داشت سبزی پاک می کرد رو به مرد کرد و گفت:مرد چرا ناشکری میکنی خب اتفاقی که افتاده جون بچه مهمه یا عوض کردن ماشین حتما قسمت نبوده و حکمتی تو کاره – چی چی قسمت و حکمت میکنی زن ، مگه پول ما حرومه، مثل سگ از خروس خون صبح داریم کار میکنیم و نون حلال در میاریم و میخواییم ماشینمون رو عوض کنیم یاررو داره برج میندازه و کارخونه میسازه و مدل پشت مدل سوار میشه و هزار تا غلط دیگه میکنه واسه اونا قسمت میشه واسه ما هم قسمت نمیشه. من زن و بچه مو دوست دارم و حاضرم جونمو براشون بدم منتها نمیدونم چرا دو ساله رو بدبیارییم . ولی ببین زن این خط و این نشون من بالاخره ماشین رو عوض میکنم و ببین چه جوری چشم این عسگر گداوگشنه رو در مییارم اون روز میگم همسایه ی گرامی عسگرآقا خواهشا ماشینتو جلوی خونه پارک نکن غرغر زنون زیر زبون متلک میندازه که چشمتون عادت به این جور ماشینا نکرده مردیکه چلمنگ رفته با ارث پدرزنش ماشین خریده فکر میکنه هیشکی نمی دونه و داره واسه ما پز وافاده مییاد یکی نیست بهش بگه مردیکه مثل اینکه یادت رفته اون زمون که تو این کوچه هیشکی ماشین نداشت سکوت ظهرای این کوچه رو صدای قشنگ سالار آقا جمشیدتون میشکست. آره بایدم یادش بره نصف شبی اومد گفت آقا جمشید دستم به دامنت، زنم داره میمیره و میخواد بزائه با همین سالارم بردمشون زایشگاه ، الان همون کاکل پسری که زنش به دنیا آورد و الان میره پنجم ابتدایی، چهار سال از سالار ما کوچیک تره، تف به این دست که نمک نداره ، حالا ببین چه جوری حالشو میگیرم....
پس از هشت ماه
زن یه اسپندی،چیزی دود کن تا چشم بعضی از این جغدهای محله دربییاد میبینی چه ماشینی برات خریدم رنگشو میبینی، ماشین نیست که یه تیکه ماهه ، چیزی نمونده، مدرسه ی بچه ها تعطیل بشه می برمتون شمال....
ماهان و سامان بچه ها کلمن و کتری سیاهه یادتون نره ، فرحناز زود باش نمیخوایم که بریم عروسی بجنب عزیزم.... ساعت دور بر نه شبه و تو جاده جمشیدآقا سر مست سرعت شده و داره گاز میده .... مرد یه ذره یواش تر چه خبرت، ناسلامتی اومدیم مسافرت نه مسابقه، خودمونیم تو هم ندید بدیدیتو آوردی، زن چی میگی چهل وپنج میلیون تومن جیرینگی پول دادم تا مثل لاک پشتها راه بریم سه سال جون کندم تا این ماشین رو خریدم تو نگران نباش ترمزا و تایرای این ماشین نو و تازه ان و ماشین حرف نداره پشتش هم یه نفر نشسته که استاد رانندگیه هیچی نمیشه خیالت تخت باشه .... جمشید مواظب ماشین جلویت باش ....
یا ابولفضل خودت کمکمون کن ....
فردا تو قسمت حوادث روزنامه محلی چاپ شده بود دیشب یه خودرو سواری به دلیل سرعت زیاد و عدم کنترل راننده از جاده خارج شده و دو تن از چهار سرنشین این خودرو پدر و فرزند متاسفانه جانشان را از دست داده اند.
سعید عباس پور