به نام او كه تكامل دهنده است
** خاطره **
تو دانشگاه يه دوستي داشتيم به نام علي آقا كه عاشق يكي از دختراي هم دانشگاهيمون شده بود و بجاست كه اينجا بگيم پدرعاشقي بسوزه كه جوون رو مجنون كرده بود و بيچاره تو اون مدت عاشقي هر كاري كرد تا دختره بهش جواب مثبت بده، دست از پا درازتر به خونه ي اولش برگشت يعني عشق يه طرفه بود؛ ولي خب هر چيزي هم حد و حدود خودش رو داره و گويا درجه ي تحمل فراق دوست ما رسيده بود به درجه اي كه فول بودن رو نشون مي داد....
پس علي آقا مجددن دست به كار شد واين دفعه تصميم گرفت تموم حرفهاشو به دختره بزنه تا شايد فرجي و گشايشي بشه بنابراين دو ساعت تمام تو سالن منتظر موند تا كلاس دختره تموم بشه ؛ تا بتونه باهاش صحبت كنه،آقايون و خانوماي محترم جاتون خالي و چشمتون روز بد نبينه كه دوباره دختره جواب ردرو گذاشت كف دست علي آقا و آب پاشيد رو اجاق اميد و آمال عاشق ما ...
خب چي كار مي شد كرد جووني بود و خامي ، و دوست داشتن هم كه اجباري نيست ... به دنبال جواب منفي، علي آقا به قدري ناراحت و مايوس شده بود كه گويا دنيا به آخر رسيده بود و هر چيزي هم رنگ و مفهوم خودش رو از دست داده بود ونميدونم چه جوري شد كه همون لحظه علي براي اينكه آروم بشه رفت تو حياط دانشگاه و از قضا اون روز هم تا دلتون بخواد بارون مي باريد و علي آقا هم بدون اينكه به كسي محل بذاره و يا به دلداري و نصيحت كسي گوش فرا بده، رفت زير بارون تا قدم بزنه و تو حال و هواي خودش باشه.
بيچاره يه ساعت تموم زير بارون داشت قدم مي زد و معلوم نبود به چه چيزايي داره فكر ميكنه و مثل يه موش آب كشيده شده بود و خيلي از دانشجوهاي دانشگاه هم از كلاسها داشتن نگاش مي كردن و اون روز برا خودش سوژه اي شده بود؛ تا اينكه يكي از مسئوولين دانشگاه كه آدم هفت خط و باهوش و تيزي بود ديديم بي خبر از همه چيز رفت تو حياط و علي رو بردش اتاقش و پس از بيرون اومدنش شنيديم كه ازش يه تعهد گرفته كه ديگه هيچوقت نبايد از اينجور ادا و اطواراي عاشقي و مظلوميت در بيياره تا باعث ناراحتي دخترخانوماي، قلب مهربون دانشگاه بشه و جو دانشگاه رو به هم بريزه و اگه خيس شدن رو دوست داره بهتره بره تو بيرون از دانشگاه خيس بشه و تهديد به اخراجش كرده بود و بهش گفته بود من خودم آخر اين سياه بازييام و اگه واقعن عاشقي برو ببين چرا طرف بهت جواب رد داده و مثل آدم مشكلت رو حل كن و ديگه نبينم از اينجور قرتي و مرتي بازي و فيلم هندي و مخ زني و زير بارون قدم بازي در بيياري اگه تكرار بشه يا اخراجي و يا اينكه بايد برگه انصراف از دانشگاه رو، رو ميزم ببينم و اين عبرت و ضرب المثلي شد برا بچه ها كه تنهايي زير بارون شديد بدون چتر تو دانشگاه قدم زدن ممنوع...
و جاتون خالي كه اون روز هم ناراحت شديم و هم اينكه چقدر خنديديم از بابت زرنگي و تيزي مسئول دانشگاه و ماجراي علي آقا، البته بگذريم كه همين دوستمون پس از تموم كردن درس و خدمت، الان سه ساله با همون دختره ازدواج كرده و خدارو شكر هم مثل دو تا عاشق دارن به خوشي و ميمنت زندگي ميكنن
*نامي كه در خاطره به نام علي به كار برده شده مستعاري است.
سعيد- ع