يه بار به خاطر كاري كه تو يكي از خيابونهاي بالاشهرمون داشتم رفته بودم همون حوالي، دم ظهري بود و خواستم به قولي براي رفع نياز فيزيولوژي گرسنگي ، يه ساندويچي و يا غذايي بخورم؛ پس وارد يه كافي رستوراني شدم در حد شيك و تميز و با كلاس كه ديدن محيطش بر شدت ترشح لوزالمعده مي افزود، پيش خودمون گفتيم خب بابا بذار ما هم يه بار هم ، شده نقش و تيپ آدم پولدارارو در بيياريم و قرارم نيست كه هميشه براي خوردن ساندويچي، حتمن ساندويچي مش رحمان و همبرگر20 و اغذيه حسيني و يا اغذيه قلي كالباس باشه بذار بابا يه بار هم شده ساندويچي،ساندويچي اي با طعم و مد اعيوني باشه، خداييش پولدار بودن اصلن عيب و گناه نيست؛ و نديد بديدي هم دال بر سطح پايين بودن افراد نيست خلاصه يه نگاهي به جو(چي بگم نه ميشد گفت: رستوران ، كافي شاپ و يا ساندويچي و پيتزايي اصلن بگذريم مخلوطي از اينها) كرديم و يا شايد هم رستوران كشتي تايتانيك، فضا، بدجوري فضاي عشقولانه اي بود و پخش موزيك و آهنگ ملوديي وار كه با بوي غذا و پيتزا و رايحه ي ادكلنهاي مردانه و زنانه كه در هوا جاري شده بود باعث شده بودن چشمهاي مشتريها خواسته و ناخواسته محبت آميز و خمارآلود بشه و خنديدنها و تبسمهاي واقعي و بعضن هم شايد زوركي و احساسي هم به زيبايي و خيال انگيزي رستوران افزدوه بود و دختر و پسرايي كه ژيگول بودند و به زور و هنر خودآرايي خوشگل و چشم ايتاليايي كرده بودند و دور ميزا جمع شده بودن، پس به اختيار يه گوشه اي يه ميز خالي پيدا كرديم منتها يه ميز گرد و زيبا با دكوري رمانتيك كه به زيبايي روي ميز چيده شده بود خلاصه نشستيم و گارسون مودب ، اي واي شرمنده تو ايران گارسون نميگن بلكه سفارش گير و يا كارگر رستوران ميگن اومد و پس از خوش آمدگويي آميخته به لبخند تصنعي و مشتري گول زن و بيزينسي پيشنهاد نمودند پس از مطالعه منوي روي ميز دو دقيقه بعد مييان واسه سفارش گيري و پس از رفتنشون ما هم نگاهي به اسم و عكس غذاها و پيتزاهاي رنگين و جورواجور انداختيم و سعي كرديم يه چيزي انتخاب كنيم كه بشه راحت خوردش و تا غذا (پيتزا) آماده بشه خيلي خونسرد داشتم بي تفاوت محيط رو بررسي و وارسي مي كردم و به قولي رياكاري هم ميكردم و جوري نشون ميدادم كه واقعن چند ساله من مشتري همين رستورانم،و شيطون تو جلدم رفت و خواستم يه ذره چاشني اين رياكاري رو زياد كنم و پاشدم به نيت شستن دستهام و افاده و مئفاده هاي زياد،منتها از روي عادت موقع برخاستن دو تا دستمو، روي لبه ميز گذاشتم تا بلند شم و به دنبال اون به بدنه بالايي ميز فشار اومد و بدنه ي ميز از پايه ميز جدا شد و بلند شد و چون سنگين بود نتونستم ميز رو نگه دارم و ميز افتاد و يه صداي وحشتناكي در كل فضاي رمانتيك رستوران بلند شد و پيچيد و گويي كه قله سبلان رو شكوندن و انداختن رو زمين .... به دنبال اين اتفاق، ملت جوري ترسيدند و شوكه شدند كه همه دستاشون رو، رو سينه شون گذاشته بودند و هاج و واج مونده بودن و فكر كنم نصف جمعيت رستوران شيرشون خشك شده بود و منم همون جوري مثل بقيه هاج و واج و شبيه يه درخت دكوري كنار همون ميز خشكيده بودم و همون لحظه پيش خودم به خيلي چيزها داشتم فكر مي كردم يعني به اصطلاحاتي مثل بدشانسي، آخر و عاقبت رياكاري،ازخودبيگانگي،خجالت و سرخي صورت و بي لياقتي و دست پا چلفتي و خراب شدن و امتحان و درس الهي و راهكار براي فرار از اين وضعيت و .... نتيجه اخلاقي: سعي كنيد هر وقت به چنين رستورانهايي ميريد ادا و اطوار الكي در نيياريد و راحت و ريلكس خود خودتون باشيد و اگه نميتونيد بهتره بريد پيش همون اغذيه و ساندويچي قلي كالباس