ضرر به طبيعت به چه قيمتي؟
مرد جوان دستمالش رو از جیبش در آورد و قطرات عرق پیشانیش رو پاک کرد و نیم نگاهی به آفتاب داغ و سوزان كوه انداخت گویا خورشید هم می خواست تا اون رو، از این تصمیمش منصرف کنه ولی اون آدم سرسختی بود، دوباره با دوربین شکاریش نگاه کرد و تبسمی زد "لعنتی هر چقدر هم زرنگ باشی نمیتونی از دستم در بری " به سرعت قدمهاش افزود .... هم صياد و هم صيد از این تعقیب و گریز خسته شده بودن، ذوق و لذت به دست آوردن و اظطراب فرار بر كوه حاكم شده بود.... تا اينكه روباه ایستاد؛ تا نفسی تازه کنه و مرد جوان از این فرصت استفاده کرد و خودش رو به تیررس روباه رساند، قمقمه آبش در آورد و گلویی تازه کرد و بعد اسلحه شکاریش رو روی سنگ صخره ای گذاشت وآماده ي تير اندازي شد به آرامی امتداد نگاهش رو از مگسگ اسلحه به روباه رساند و رو حیوان متمرکز شد باز همان حس آشنای این سالها به سراغش اومد حس مبهم و خاکستری از لذت و خشم و ترحم، دندونانشو به هم فشرد و مكثي كرد و مثل همیشه در آخرین لحظه تصمیمش رو گرفت و چشمش رو بست و ماشه رو کشید....
پرنده ها از نفرت صدای گلوله از لای بوته ها به آسمون برخاستن و خواستن بگن اگه رو زمین صفایی نمونده ولی تو آسمان هنوزمهرباني و كرم مونده، تیر به پشت روباه خورد و حیوان از سراشیبی کوه به پایین غلت خورد وشكارچي جوان با خوشحالي، سریع بلند شد تا خودش به روباه برسونه ولی روباه هم پس از مكثي بلند شد و سعی کرد جسم نیمه جان و زخميشو نجات بده ، مبارزه ی ناجوانمردانه ای بود ولی مرد جوان از پدرش یاد گرفته بود که نباید حیوان زخمی رو به حال خودش رها کنه چون هم بدبیاری میاره و هم اینکه از انصاف شکار به دوره و نباید بذاره حیوان زخمی عذاب بکشه پس باید کار حیوان رو تموم می کرد پس دوباره تعقیب و گریز شروع شد... بیچاره صيد كه ديگه براش رمقی هم نمونده بود براي بقاي زندگيش تلاش مي كرد شكارچي جوان همیشه از تعقیب حیوانات زخمی بدش می اومد چون فکر می کرد هنوز اونقدر شکارچی حرفه ای نشده که با یه تیر کارو تموم کنه ولی بالاخره با هر زحمتی بود خودش رو رسوند بالا سر روباه زخمی، گویا اونم تسليم سرنوشت شده بود،مرد جوان نفس نفس زنان زیر زبان بد و بيراه مي گفت: "...کثافت آشغال فکر می كنی می ذارم از دستم فرار کنی" روباه رو زمین دراز کشیده بود و خون از بدنش جاری بود و تکان نمی خورد مثل اینکه خشکش زده بود، مرد جوان داستانهای عجیبی از حیله و مکر روباه از شکارچیای پیر و قدیمی شنیده بود پس قنداق اسلحه شو، رو گردن روباه گذاشت و به آرامی فشار داد چون تردید داشت که حیوان مرده، ولی به یکباره روباه چشمشو باز کرد و برگشت قنداق رو محكم گاز گرفت و شايد می خواست خشم و نفرت و انتقامش رو به جای مرد جوان از اسلحه بگیره، شدت فشار فک حیوان اونقدر زياد بود که دو سه تا از دندوناش خرد شدند مرد جوان از این عکس العمل و رفتار روباه عصبانی شد و چمشاشو درشت کرد و با ضربه محکم و سنگین قنداق سر حیوان رو له کرد....
شكارچي جوان سیگاری روشن کرد می خواست غرور و پیروزیش رو با پکهای سیگار سهیم كنه چاقوشو در آورد و دم روباه رو برید ... خوشحال بود ... پس از چند روز دم دباغی شده رو به یکی از خیاطیهای مانتوی زنانه تهران فرستاد
تهران:
... الو ، سلاآآآآام ، خوبی سوسن ؟ خب عزیزم زودی آماده شو، تا نیم ساعت دیگه جلوی خونتونم، میخوام سورپرایزت کنم می خواهم همون پالتو قشنگ رو که دور يقه اشو با دم روباه دوخته بودن رو و قولشو بهت داده بودمو برای اولین روز سالگرد نامزدیمون برات بخرم
سوسن: واقعا"!!!!!! وااااای افشین عاشقتم ....
سعيد- ع
برداشتي آزاد از يك واقعيت - ضرر به طبيعت به چه قيمتي؟- خاطره اي از يه شكارچي همين حوالي