فراموش کردم
رتبه کلی: 280


درباره من
همین که فهمید غـــــــــــم دارم آتش گرفت . . .
به خودت نگیر رفیق !!!!!
سیـــــــــــــ ــگارم را گفتم
,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,
هر جا که می بینم نوشته است :
خواستن توانستن است
آتش می گیرم !
یعنی او نخواست که نشد ؟!
,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,
چه رسم جالبی است !!!
محبتت را میگذارند پای احتیاجت
صداقتت را میگذارند پای سادگیت
سکوتت را میگذارند پای نفهمیت
نگرانیت را میگذارند پای تنهاییت
و وفاداریت را پای بی کسیت
و آنقدر تکرار میکنند که خودت باورت میشود که تنهایی و بیکس و محتاج !!!
,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,
زیاد خوب نباش
زیاد دم دست هم نباش ...
زیاد که خوب باشی دل آدم ها را می زنی
آدم ها این روزها عجیب به خوبی ، به شیرینی ، آلرژی پیدا کرده اند
زیاد که باشی ، زیادی می شوی
,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,
بنـــد دلـــم را
به بند کفـــش هایت گـــره زده بودم
که هر جـــا رفتـی
دلــم را با خود ببری
غــــافل از اینکه
تو پـــا برهنـــه می روی
و بی خبــــر
,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,
عمریست نشسته ام
پای لرز خربزه هایی
که هیچوقت یادم نمی آید
کی؟!
خوردمشان
,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,
سکوتـــــــــــــ
و دیگر هیچ نمی گویم !
که این بزرگترین اعتراض دل من استـــــــــ ـ
به تو
سکوت را دوستـــــــــ دارم
به خاطر ابهت بی پایانشـــــــ ..
,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,
بگذآر سُ _ ک _ و _ تـ قآنون زندگی مَن بآشد
وَقتی وآژِه هآ دَرد رآ نِمی فَهمند.
,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,
همه چیز خنده دار بود.
داشتن تو!
بودن من ; ماندن ما.!!
رفتن تو
این همه آه.
گاهی از این همه خنده گریه ام میگیرد.
,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,
گاهی نیاز است دکتر به جای یک مشت قرص، برایت فریاد تجویز کند
,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,
دُنـبـال ِ کَـلاغـی می گـردَم ،
تا قـآرقـآرَش رآ بـه فـال ِ نـیـک بـگیـرَم ،
وقـتـی
قآصـِدَکـ ـهـا هـمـه لال انـد
,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,
آدمای دنیای من فعل هایی را صرف میکنند که برایشان صرف داشته باشد! ,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,
عادت کرده ام
کوتاه بنویسم
کوتاه بخونم
کوتاه حرف بزنم
کوتاه نفس بکشم
تازگی ها
دارم عادت می کنم
کوتاه زندگی می کنم
یا شاید
کوتاه بمیرم
نمی دانم
,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,
اینجا جاییست که . . .
عشقبازی نمی کنند با هم . . .
با هم با عشق بازی میکنند . . . !
,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,
یادته یادم دادی یادت باشم ؟
حالا یادت باشه یادت نره به یادتم . . .
,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,
به دنبال ویلچری هستم برای روزگار ، ظاهرا پایی برای راه آمدن با من ندارد
,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,
گاهــــــــــــــی دِلـــــــم
تفــــــــــــریح ناسالم می خــــــــــــواد
مثــــــــــــــــل فکر کــــــــــــردن به تـــــــــــــــــو !
llı AMIIIIr Irani ıll (pafsams )    

ماجرای اشک ریختن های ستارخان!!!(واقعا حیف لایک نکنید)

درج شده در تاریخ ۹۲/۰۲/۰۹ ساعت 18:54 بازدید کل: 492 بازدید امروز: 146
 


زمان حمله روسها و اشغال تبریز گفت:

خاک میخوریم اما خاک نمیدهیم

ستارخان نوشته بود:من هیچ وقت گریه نمیکنم چون اگه اشک میریختم آذربایجان

شکست میخورد و اگر آذربایجان شکست میخورد ایران زمین میخورد...اما تو

مشروطه دو بار اون هم تو یه روز اشک ریختم

حدود 9 ماه بود تحت فشار بودیم..بدون غذا.. بدون لباس.. از قرار گاه اومدم

بیرون...چشمم به یک زن افتاد با یه بچه تو بغلش.. دیدم که بچه از بغل مادرش اومد

پایین و چهار دست پا رفت به طرف بوته علف...علف رو از ریشه درآورد و از شدت

گرسنگی شروع کرد خاک ریشه ها رو خوردن... با خودم گفتم آلان مادر اون بچه به

من فحش میده و میگه لعنت به ستارخان که مارو به این روز انداخته...

اما... مادر کودک اومد طرفش و بچش رو بغل کرد و گفت : عیبی نداره فرزندم...

خاک میخوریم اما خاک نمیدهیم...

اونجا بود که اشکم در اومد...

واقعا حیف لایک نکنید{#}

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۲/۰۲/۰۹ - ۱۸:۵۴
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
2
3
4
5
1 2 3 4 5


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (0)