لینک مرتبط: http://www.miyanali.com/paiamnice2000/823
مطلب زیر بهمراه مطالب موجود در صحفه شخصی بنده به کمک دوستان تهیه شده است.البته صحت و درستی اطلاعات نیاز به تحقیق دارد و حتی ممکن است بعضی اطلاعات نادرست و غیر واقعی باشد .اما هدف اصلی از نوشتن این مطالب تهیه یک منبع اطلاعاتی جامع و شامل از میانه است.از دوستان و بازدیدکنندگان عزیز خواهش میشود که اگر اطلاعات مفید بیشتری که صلاح میدانند به این مطلب اضافه شود را در قسمت نظرات و یا بصورت پیغام خصوصی ارسال کنند تا با همکاری هم این مطلب را کامل کنیم.
پل دختر(قیز كؤپروسو):
در بین راه زنجان – میانه ، جایی كه رودخانه قزل اوزن به دامنه شرقی قافلان كوه می رسد پل زیبایی واقع شده كه به پل دختر معروف است .تاريخ بناي اين پل مشخص نيست. باستان شناسان پايه هاي آن را متعلق به دوره ساساني مي دانند ولي با توجه به معماري و ويژگيهاي پل ، مي توان بناي كنوني را متعلق به قرن هشتم هجري دانست. «ديولافوآ» باستانشناس كهنه كار (1920ـ1843 ميلادي) كه در دوره قاجار از ميانه گذشته است ، در سفرنامه خود از معماري قوي اين بنا تمجيد كرده و نوع معماري آنرا منطبق با معماري اواسط قرن 12 ميلادي دانسته است(قرن ششم هجري قمري). او ، طاق اصلي پل را 24 متر نوشته است كه با دو طاق مسطح 17 متري در طرفين احاطه شده است..پل دختر میانه یك بار در دوره ی " آغا محمد خان قاجار " تعمیر شد . اما در 20 آذر سال 1325 قوایبیگانه هنگام عقب نشینی از برابر نیروهای دولتی برای جلوگیری از پیشرفت ارتش ایران طاق چشمه ی وسط پل را با مین منفجر كرد كه هنوز هم به همان صورت باقی است .پل دختر دارای سه چشمه بزرگ و پایه های سنگی عریض است و دهانه وسطی نسبت به دهانه های طرفین بزرگ تر و دارای طاق بلندتری استاين پل تاريخي و هنري در مسير ميانه ـ زنجانبر روي رودخانه قزل اوزن قرار دارد و در سال 1310 شمسي تحت شماره 87 در مجموعه آثار ملي و تاريخي قرار گرفته است. اين پل ، شاهكار هنر معماري و مهندسي عهد قديم است. طراحي و معماري پل چنان مهندسي است كه در يك دهنه بزرگ توانسته است با ارائه يك طرح استثنائي همه تنشهاي فشاري و برشي و حتي كمانشي را خنثي كند. پايه هاي پل چنان با طاق پل رابطه دارند كه از فاصله دور مي توانند سنگهاي بزرگ طاق را نگه دارند.پروفسور پوپ در كتاب بررسي هنرهاي ايران ، تاريخ بناي پل را اواخر قرن ١٥ ميلادي(قرن 10 هجري) دانسته و اسم معمار را «حاج عباس بن الحاج محمد بن العباس قزويني» و نام حاكم وقت را «محمد روان بن عثمان القزويني» نوشته است ، ولي طبق كتيبه مرمري كه روي پايه وسطي قرار دارد ، پل در سال٩٣٣ هجري توسط «شاه بيگيم بنت محمد بيك موصلي» تعمير شده است. پوپ نيز احتمالاً تعمير را با ساخت اشتباه گرفته است. گويا به همين جهت پل را قيز كؤپروسو ناميده اند. با توجه به همين تعمير شاه بيگيم در سال 933 ق. بعيد به نظر مي رسد ساخت آن حداقل 300 ـ 200 سال با مرمت آن فاصله نداشته باشد. به همين علت احتمالاً اين پل قبل از سال 700 ق. ساخته شده است.اين پل در دوره هاي مختلف دچار آسيب شده و بارها مرمت گرديده است كه از آن جمله مي توان به تعمير و مرمت دوره آغامحمدخان قاجار اشاره داشت. شكستگي دهانه اصلي پل مربوط به سال 1325 و جنگ بين قواي دولتي پهلوي دوم با فرقه دموكرات آذربايجان است. براي همين اين پل در ميان اهالي ميانه به «سينيق كؤپرو» يا پل شكسته هم معروف است.اين پل داراي سه دهانه بزرگ و پايههاي سنگي عريض است و دهانه وسطي نسبت به دهانههاي طرفين بزرگتر و داراي طاق بلندتري است. اين پل معروف در دامنه شرقي قافلانتي و در فاصله 20 كيلومتري شهر ميانه ، بر روي رودخانه قزل اوزن ساخته شده و داراي سه دهانه بزرگ و محكم با پايه هاي استوار آجري است كه بر روي آببرهاي سنگي قرار گرفته است. در داخل پايه ها ، اتاقهاي كوچكي با زيبايي و ظرافت بنا گرديده است كه كنجكاوي هر بيننده را برمي انگيزد. سياحان و مورخان در طي زمانهاي مختلف از وجود نوشته هايي به خط نسخ و نستعليق و كوفي بر قسمتهايي از اين پل خبر داده اند كه تاريخ تعمير و نوسازي آن را نشان مي داده است اما اثري كه تاريخ احداث آن را نشان بدهد ، هنوز شناسايي نشده است.
پلهائي چند در ايران بنام پل دختر معروفند كه نبايد آنها را با هم اشتباه بگيريم. مي توان از آن جمله نام برد: پل دختر ميانه ، پل دختر لرستان ، پل دختر بهبهان.
سازمان ميراث فرهنگي در مرمت اين بنا ، آجرهاي چندين صد ساله را به راحتي دور ريخت و آجرهاي تازه را جايگزين آن كرد كه آنهم وفا نكرد. آقاي تقي زاده ـ مدير كل سازمان ـ در توجيه علت فرو ريختن اين دهانه 24 متري گفت: «فرضيه قوي اين است كه بر اثر انفجارات مربوط به شكستگي پل در بخشي از پل شكافي وجود داشته كه در آسيب شناسي ها مشاهده نشده و احتمالاً بر اثر بارگذاري فعال شده و عمل كرده است». البته ايشان معلوم نكرده اند كه كارشناسان اين سازمان پس چه چيزي را محاسبه كرده اند؟ اگر قرار بود چنين فرضياتي و احتمالاتي در نظر گرفته نشود ، واقعاً بين يك معمار و مهندس با يك بنا چه فرقي وجود داشت. بارهاي اصلي وارده به پلهاي قوسي ، فشاري و كمانشي است ولي كارشناسان محترم اين سازمان كاري كرده اند كه تأثير بار برشي در پل از انواع ديگر بارها بيشتر شده است و اين يك امر استثنائي است.
پل پردلیس کاغذکنان:
پل پردلیس بر روی رودخانه قزل اوزن واقع است. این پل دارای 9 دهنه بوده که طاق چهار دهنه آن خراب شده است. عرض دهنه اول از سمت جنوب تقریباَ هفت متر، دهنه دوم هشت متر، و دهنه سوم نه و نیم متر است. عرض معبر پل پنج متر و سی سانتیمتر است. این پل دارای پنج پایه سنگی است که با آهک و ساروج ساخته شده است.پل پردلیس معبر کلیه کسانی بود که در جهت شمال و جنوب به هر دلیلی از اردبیل می گذشتند. بسیاری از سیاحان و مأموران و مسافران داخلی وخارجی که از ایران به قفقاز و روسیه می رفتند و یا از آن سرزمینها به ایران می آمدند ناگزیر از این پل، که در خاک کاغذکنان یا خونج قرار داشت، می گذشتند. قدیمی ترین منبع تاریخی که از جاده کاغذکنان به اردبیل و پل رودخانه سفیدرود یا قزل اوزن یاد می کند کتاب مسالک و ممالک استخری است. نویسنده در ذکر مسافت آذربایجان از اردبیل تا زنجان می نویسد: «از اردبیل تا پل سپید(پل پردلیس قزل اوزن) دو مرحله و از آنجا تا خونه(خونج=کاغذکنان) دو روز راه، و از خونه تا توث سواران یک روزه، و از توث سواران تا زنگان یک روزه.» از نوشته استخری چنین بر می آید که این پل سالها پیش از تألیف مسالک و ممالک وجود داشته. پترودالاواله جهانگرد معروف ایتالیایی که همراه سپاه شاه عباس اول راهی آذربایجان شد تا شاهد جنگ شاه عباس با سپاه عثمانی باشد، در گذر از کاغذکنان به سوی اردبیل در مورد جاده اردبیل- زنجان و پل پردلیس می نویسد:بعد از زنجان، بلافاصله جاده به دو قسمت منشعب می شود. یکی به طرف غرب می رود و دیگری به طرف شمال غربی، و این همان جاده ای است که در امتداد جاده سلطانیه واقع شده و به طرف اردبیل ادامه می یابد....هنوز دو فرسنگ راه نرفته بودیم که به معبر بسیار مشکلی رسیدیم که در یک طرف آن دره عمیقی واقع شده بود. معبر به اندازه ای تنگ و پرپیچ بود که باید هر کس به طور انفرادی، آن هم پیاده از آن رد می شد در قعر دره رودخانه ای جاری بود که عظمت چندانی نداشت، ولی چون در این محل عبور از آن غیر ممکن بود یک پل سنگی بر روی آن ساخته بودند که پردلیس خوانده می شد.آدام اولئاریوس که در سال 1047 هـ . ق همراه هیئت نمایندگی پروس(آلمان) از طریق روسیه و شهر اردبیل راهی پایتخت ایران بود در مورد پل پردلیس می نویسد:در دهم فروردین پس از صرف نهار به طی طریق ادامه دادیم(سفیر بروگمان توانست سوار بر اسب شود) به تاروس که ایرانیها در اینجا آن را پردلیس می نامند رسیدیم.پیش از این به دره عمیق که کف آن زمین نامناسب و بدی بود فرود آمدیم. این مکان گویا قرارگاه دزدان و آدم کشان باشد که برای مسافران خطری بزرگ از روبه رو به پایین سرازیر می شود چنانچه پی ببرند که مسافران قادر به ایستادگی چندانی نیستند در محل مناسبی هجوم خود را به قافله آغاز می کنند در کف دره رودخانه قزل اوزن جریان دارد که آب آن کف آلود بود و با سرعت زیاد به مانند تیری از میان تخته سنگهای کوه به پایین سرازیر می شد آب رودخانه سفید و زلال است و ازاین جهت به زبان طالشی آن را اسپروت می نامند. بر فراز رود پلی زیبا از خشت پخته ساخته اند که دارای نه دهانه است. آدام اولئاریوس در سال 1637 م. از این پل تصویری تهیه کرده است این پل که بطور افقی در زمینه وسط تصویر کشیده شده بر روی رودخانه قزل اوزن قرار دارد و بر روی آن کاروان هیئت نمایندگی آلمان مشاهده می گردد که از طرف راست به چپ پل را طی می کند. از تاریخ دقیق احداث این پل که در قرون سوم و چهارم هجری وجود داشته اطلاعی در دست نیست. این پل در دوره صفویه به دستور شاه طهماسب اول تعمیر یا تجدید بنا شده است . ماکسیم سیرو در مورد قدمت این پل می نویسد: «ساختمان عمده ای که بین اردبیل و زنجان قرار دارد پلی است که روی قزل اوزن به وسیله شاه طهماسب اول ساخته شده است » احتمالا نویسنده محترم از سوابق پردلیس اطلاعی نداشته و به همین دلیل ساختمان آن را به شاه طهماسب نسبت داده است با توجه به شواهد معتبری که پبش از صفویه درباره این پل وجود دارد می توان بایقین اظهار داشت که این پل به علت خرابیهای که یافته بود در دوره سلطنت شاه طهماسب اول باسازی گردد.این پل پردلیس به دستورشاه طهماسب اول باسازی گردد.این پل که ظاهرا تا سالهای بعد از انقلاب مشروطیت سالم مانده بوددر حدود سالهای 1338-1339هجری قمری به دستور محمد تقی خان امیر تومان ملقب به سطوت الممالک برای جلوگیری از ورودعشایر غارتگر خلخال با موادمنفجره ویران شد.
تپه باروانا:
تپه باستانی باروانا در 3 کیلومتری روستای سوما (صومعه علیا) از توابع بخش ترکمنچای واقع شده است. تپه دارای ارتفاع زیاد بوده و لایه های معماری از تحتانی ترین قسمت تا بخش های فوقانی دیده می شود. شیوه سنگچین دیوارهای آن قابل مقایسه با انواع اورارتویی و یا مانایی در هزاره اول ق. م می باشد. باروانا از یک تپه مرکزی بزرگ و تپه های فرعی اطراف تشکیل شده است. سفال های موجود بر سطح تپه و دیگر یافته های اتفاقی همچون سکه (گفته اهالی) حاکی از تداوم قدمت آن از هزاره ق. م تا دوره تاریخی و اسلامی می باشد. نام این محوطه به صورت "بارو آنی نی" در کتیبه های آشوری هم آمده است.(دیاکونوف، 1371) در ضلع جنوب شرقی تپه محوطه ایست که اهالی به آن باتلاق گفته و آنجا را پر از استخوان می دانند. همینطور در سمت جنوب غرب تپه محوطه ای بنام "مزار صندوق" به گفته اهالی به عنوان قبرستان آشوریان قرار دارد. اهالی از وجود تپه ای بنام آمادای در منطقه نیز یاد می کنند. انجام بررسیها و کاوشهای علمی در این تپه بسیار مهم و مطالعه جغرافیای تاریخی آن می تواند به احتمال زیاد منجر به شناسایی ویژگیهای معماری قلعه مانایی "بارو آنی نی" و یا کشف شهر"پاردا" / "اوپاردا" به عنوان پایتخت ایالت زیکیرتوی مانایی گردد.
از دوره سارگون آشوری در ارتباط با مانا اطلاعات زیادی در دست است که عمدتاً از طریق گزارشات لشگرکشی حاصل می شود. با توجه به مدارک و شواهد موجود در این دوره مانا متحد آشور بوده و سارگن در مقابل تهدیدات اورارتو و شورشهای داخلی از مانا حمایت می کرده است. در سال 719 ق. م در زمان حکومت ایرانزو تحرکات روسا بر علیه مانا منشا وقایع مهمی می شود. در این سال دو قلعه مستحکم مانایی بنامهای″شوان داهول″ و ″دوردوکا″ (زوردوکا) به تحریک متتاتی زیکیرتویی و او هم متاثر از روسای اورارتویی از اطاعت ایرانزو سرپیچی می کنند. با توجه به هم پیمانی مانا با آشور، سارگن به منطقه لشگرکشی نموده و شورش را سرکوب می کند.
«[در سال سوم سلطنت ام] شهرهای مستحکم ″شوان داهول″ و ″دوردوکا″ نقشه کشیدند که بر علیه ایرانزوی مانایی، پادشاه و سرورشان که در اطاعت من بود بجنگند و آنها به متتاتی زیکیرتویی اعتماد کردند. متتاتی زیکیرتویی جنگجویانی در اختیار آنها گذاشت و کمک برای آنها فراهم شد. من لشگریان آشور را گرد آوردم و عازم فتح این شهرها شدم. با قدرت دژکوب ها، حصار آنها را در هم کوبیدم و با خاک یکسان کردم و ساکنان و دارایی آنها را با خود بردم. آن شهرها را ویران کرده و در آتش سوزاندم.....»(Eliyari, 1996: p58-59)