امروز به اناتومی بدنم سری زدم
اه نفسم بند امده
یک دو دو دو
بین سرخرگ و سیاهرگم سوئ تفاهمی بود
یکی میرفت و اون یکی انتظار برگشت نداشت
قلبم میتپید اما
بیصدا میتپید یک دو دو
چشمهام تار بود میدید اما کور میدید انگار اصلا نمیدددید
وای نفسم
بیچاره نفسم که در نمی امدو..........باز از من اجازه میخواست
و باز مثل همیشه .......
باز مثل همیشه داشتم نقش میزدم و مینویسم و می نویسم ..........
صورتم مثل صورتک بود و شاید زشت تر .........
یک دو دو دو ..
گوشم سوت میکشیییییییییییییید ززوووووووووووووووووووو
وای سرم دردمیگیرد انقدر درد میگیرد که اب دهانم خشک و من بی زبان ........
گوشه ای تقلا میکنم باز گوشم سوووووووووووووووووووت میکشد
چقدر تنهام
چقدر درونم تنهاست وای
دیگر از این احشای بی خاصیت خسته ام
از خودم خسته ام
از صدا
از نور
از تو
از همه
از خون از گل از هوا از خودم
دیگر نیازی به اکسیژن ندارم .........
میخواهم بروم از این تن خسته ام..................................................................................................