مردها موجودات عجیبی هستند ...
وقتی روبه رویشان می نشینی و توی چشمهایشان زل میزنی و بی هیچ خصومت قبلی می گویی می خواهم بهت مشت بکوبم و با ناخونهایم خط خطی ات کنم... ٬ نمی فهمند این یعنی حالم خوب نیست...به آغوش گرمت احتیاج دارم... به دستهای نوازشگرت هم... فقط چند جمله محبت آمیز می خواهم تا این حال گند در وجودم غیب شود...فقط همین...!
اما وقتی مشت اول را به بازویشان می کوبی و بعد دوم و سوم و چهارم را ٬ او دیگر تو را نمی بیند که حالت گرفته است و دلت آغوش گرم و دستهای نوازشگرش را می خواهد و چهار تا جمله محبت آمیز تا حال گندت غیب شود...!
او دارد روزش را مرور میکند تا بفهمد کی و کجا کاری را انجام داده است که باعث ناراحتی تو شده و وقتی علتی نمی یابد با خونسردی هر چه تمام تر به صفحه تلویزیون خیره می شود و می گذارد تو به کوبیدن مشتهایت ادامه دهی...!
مردها موجودات عجیبی هستند ...
وقتی که سر کار بین تو و مسئول مربوطه شکر آب می شود و خسته و درمانده از راه میرسی و دلت می خواهد گریه کنی و با بغض حرف میزنی ٬ انتظار نداری نشانت دهند تا چطوری از حقت دفاع کنی یا اینکه یادآوری ات کنند که مجبور نیستی هر چه گفتند بگویی چشم و انجام دهی...!
همه ی اینها را خودت بهتر می دانی... اینجور وقتها دلت می خواهد دستت را توی دستشان بگیرند و فقط بگویند: از اینکه پا به پای من برای زندگیمان تلاش میکنی و سختی هایی متحمل می شوی ممنونم...!غصه نخور... درست می شود...!
همین یک جمله تمام بغض ها و خستگی ها و ناراحتی ها را به همراه رئیس مربوطه به درک می فرستد ...!
مردها موجودات عجیبی هستند ...
گاهی اوقات نیازی به پیدا کردن دلیل برای قهر یک زن نیست... دلیلش می تواند آنقدر ساده باشد که حتی گاهی ندانی برای چه قهر کردی...؟! فقط میدانی که رنجیدی... لازم نیست حتما بهت خیانتی شود یا فاجعه ای صورت گیرد که برنجی...
کافیست موقع خواب وقتی که از حمام آمده ای و موهایت خیس است و باد از پنجره می وزد و همسرت میداند که اگر سرت یخ کند سرما می خوری ٬ پتو را روی خودش بیندازد و وقتی بخواهی رویت پتو بکشد بگوید مگر خودت دست نداری...؟
به این فکر نمی کنی که شاید خسته بود و خواب آلود... یا اینکه خیال کرده موهایت با سشوار خشک شده... فقط می رنجی چون انتظارش را نداشتی... همین!
او صبح سر در نمی آورد که چرا پکری... نمیداند که یک صبح بخیر گرم و صمیمی همه ی رنجش شب قبل را دود می کند و به آسمان می برد... مدام فکر می کند که باید اتفاقی افتاده باشد و وظیفه دارد حلش کند تا قضیه تمام شود...!
مردها موجودات عجیبی هستند...