بار الها

 

این منم من

دختر حوا

خلق شده از نطفه ای آغشته به خون و گِلی بد بو

دختری که مادرش از بهشت رانده شد و پدرش روضه ی رضوان را به گندمی بفروخت

تو مادرم را از بهشت راندی و او مرا دراین دنیا زایید

و من حاصل عشق و اجبار شدم

یک خودخواهی بی دلیل برای بقای نسل

و آنگاه امانتی بر دوشم نهادی

امانتی که اسمان و زمین از تحملش سر باز زدند

و من پذیرفتم

من که نه پدرم پذیرفت و چون پدرم بود امانتش را به ارث بردم

اما خدایا من چگونه بار این همه رنج را روی شانه های نحیفم بکشم؟!

همان شانه هایی را که اگر در بهشت بودم  پدرم موهای ابریشمیم را رویشان شانه می زد

و مادرم شنلی از آفتاب برایشان می بافت

وحالا...

پدرم آدم را که یادم نیست

اما خوب می دانم برادرم قابیل وقتی هابیل را می کشت چه حسی داشت

من خوب می فهمم از چشم محبوب افتادن را

چون من از نسل قابیلم

مگر نه اینکه قابیل هابیل را کشت؟!

پس ما همه از نسل قابیلیم

و همه مادرمان رانده شده

و پدرمان درگیر عشقی مجازی شد

توقع نداری که من من که ازنسل پدری نا فرمان و مادری رانده شده و برادری قاتلم

میان این همه کثافت پاک نشدنی راه دیگری انتخاب کنم؟!

بار الها

اگر راه نشانم ندهی

و اگر دستانم را نگیری بی تردید قربانی نسلی خواهم شد که وارث زمین و طرد شده از بهشتند و محکوم به خشونت

نسلی که اصالت خویش را به عنوان یک خلیفه از یاد برده اند

نسلی که دروغ هایشان جای همه ی راستی ها را گرفته است

و من در عجبم که همچنان از غضب تو در امان مانده اند...