مردی خواب دید در ساحل دریا در حال قدم زدن با خدا است . روبرو در پهنه ای از آسمان صحنه هایی از زندگی اش به نمایش درآمد. متوجه شد که در هر صحنه دو جای پا در ماسه فرو رفته است یکی جای پای خودش یکی جای پای خدا، همه جا اين دو رد پا همديگر را همراهي مي كردند.
او متوجه شد كه در موقعيت هاي عادي دو رد پا به چشم مي خورد كه اورا همراهي مي كند، وقتی آخرین صحنه از زندگی اش به نمایش در آمد، متوجه شد در بدترین وسخت ترین شرایط زندگی فقط جای یک رد پا در ماسه است ..مرد ناراحت شد وبه خدا گفت :مگر نگفتي که من در سخت ترین لحظات با شما هستم پس چرا فقط یک رد پا در ساحل است . وخدا پاسخ داد: ای مخلوق عزیز، من هرگز تو را تنها نگذاشتم گاهي شما بندگان به چاله هاي زندگي مي رسيد، به منجلاب مي افتيد و به باتلاق مي رسيد ومن براي اينكه شما را از اين خطر نجات دهم ، در آن لحطات شما را در آغوش گرفته بودم و آن رد پا،رد پای من است نه رد پاي تو.