درباره من بگذارید این وطن دوباره وطن شود.
بگذارید دوباره همان رویایی شود که بود. بگذارید پیشاهنگ دشت شود و در آنجا که آزاد است منزلگاهی بجوید. (این وطن هرگز برای من وطن نبود.) بگذارید این وطن رویایی باشد که رویاپروران در رویای خویش داشته اند بگذارید سرزمین بزرگ و پرتوان عشق شود سرزمینی که در آن، نه شاهان بتوانند بیاعتنایی نشان دهند نه ستمگران اسباب چینی کنند ، تا هر انسانی را، آن که برتر از اوست از پا درآورد. (این وطن هرگز برای من وطن نبود.) آه، بگذارید سرزمین من سرزمینی شود که در آن، آزادی را با تاج ِ گل ِ ساخته گی ِ وطن پرستی نمی آرایند. اما فرصت و امکان واقعی برای همه کس هست، زنده گی آزاد است و برابری در هوایی است که استنشاق میکنیم. (در این «سرزمین ِ آزاده گان» برای من هرگز نه برابری در کار بوده است نه آزادی.) لنگستن هیوز === تبریز === این طور هم نیست که علف در دهان داس بمیرد === متاهل === لیست سیاه تا آخرین روز فعالیتم خالی خواهد ماند. === کانال تلگرام : ashke_mahtabb@ |
برچسب ها:
1
2
3
لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید. |
کاربران آنلاین (4)
|
به علت هزینه های بالا ممکن است سایت از دسترس خارج شود.
لطفا ما را در اینستاگرام دنبال کنید.
ا میلیارد برنده شدی شیرنی نمیدی؟؟؟!!!
عجب!!
پسر جان توی مملکت ما هیچ چیزی اندازه ی ساخت و ساز سودآور نیست!
البته اگه زیر و بمش رو بدونی!!
مث خریدن زمین تو جاهایی که در حال رشدن
در طول شش ماه استاد فقط روی بدنسازی کودک کار کرد و در عرض این شش ماه حتی یک فن جودو را به او تعلیم نداد! بعد از شش ماه خبر رسید که یک ماه بعد مسابقات محلی در شهر برگزار میشود. استاد به کودک ده ساله فقط یک فن آموزش داد و تا زمان برگزاری مسابقات فقط روی آن تکفن کار کرد.
سرانجام مسابقات انجام شد و کودک توانست در میان اعجاب همگان با آن تکفن همه حریفان خود را شکست دهد! سه ماه بعد کودک توانست در مسابقات بین باشگاهها نیز با استفاده از همان تکفن برنده شود و سال بعد نیز در مسابقات کشوری؛ آن کودک یک دست موفق شد تمام حریفان را زمین بزند و به عنوان قهرمان سراسری کشور انتخاب گردد.
وقتی مسابقات به پایان رسید، در راه بازگشت به منزل، کودک از استاد راز پیروزیاش را پرسید. استاد گفت: دلیل پیروزی تو این بود که اولاً به همان یک فن به خوبی مسلط بودی، ثانیاً تنها امیدت همان یک فن بود، و سوم اینکه راه شناخته شده مقابله با این فن، گرفتن دست چپ حریف بود که تو چنین دستی نداشتی!
یاد بگیر که در زندگی، به نقاط ضعف خود به دید فرصت نگاه کنی
حالا میخواین با این فن که همه اسیر این وسیله ی خانه مان سوز هستن ...... یاد بگیری
نمیشه به هیچ کس نمیگم........
نظرارو همه تو تخیل یک میلیارد موندن
بهم بگن برنده شدی هم باور نکنم
خخخخخخخ