فراموش کردم
رتبه کلی: 6


درباره من
بگذارید این وطن دوباره وطن شود.

بگذارید دوباره همان رویایی شود که بود.

بگذارید پیشاهنگ دشت شود
و در آنجا که آزاد است منزلگاهی بجوید.

(این وطن هرگز برای من وطن نبود.)

بگذارید این وطن رویایی باشد که رویاپروران در رویای
خویش داشته اند

بگذارید سرزمین بزرگ و پرتوان عشق شود

سرزمینی که در آن، نه شاهان بتوانند بیاعتنایی نشان دهند نه ستمگران اسباب چینی کنند ، تا هر انسانی را، آن که برتر از اوست از پا درآورد.

(این وطن هرگز برای من وطن نبود.)

آه، بگذارید سرزمین من سرزمینی شود که در آن، آزادی را با تاج ِ گل ِ ساخته گی ِ وطن پرستی نمی آرایند.

اما فرصت و امکان واقعی برای همه کس هست، زنده گی آزاد است

و برابری در هوایی است که استنشاق میکنیم.

(در این «سرزمین ِ آزاده گان» برای من هرگز
نه برابری در کار بوده است نه آزادی.)


لنگستن هیوز
===

تبریز

===

این طور هم نیست که علف در دهان داس بمیرد

===

متاهل

===

لیست سیاه تا آخرین روز فعالیتم خالی خواهد ماند.

===

کانال تلگرام :

ashke_mahtabb@
حامد رستمی کیا (parlag-ulduz )    
   
عنوان: داستان شیاد و روستائیان ... از ماست که بر ماست
داستان شیاد و روستائیان ... از ماست که بر ماست
کد برای مطالب، وب سایت و وبلاگ: بازدید کل: 455 بازدید امروز: 183
توضیحات:
روستایی بود دور افتاده که مردمی ساده دل در آن سکونت داشتند. مردی شیاد از ساده لوحی آنان استفاده می کرد و بر آنان حکومت می راند. بر حسب اتفاق گذر یک معلم به آن روستا افتاد و متوجه دغل کاری های شیاد شد و او را نصیحت کردکه از اغفال مردم دست بردارد وگرنه او را رسوا می کند. اما مرد شیاد نپذیرفت.
بعد از اتمام حجت، معلم با مردم روستا از فریبکاری های شیاد سخن گفت و نسبت به حقه های او هشدار داد. بعد از کل
ی مشاجره بین معلم و شیاد قرار بر این شد که فردا در میدان روستا معلم و مرد شیاد مسابقه بدهند؛ تا معلوم شود کدامیک با سواد و کدامیک بی سواد هستند...
در روز موعود همه مردم روستا در میدان ده گرد آمده بودند؛ تا ببینند آخرِ کار چه می شود.
شیاد به معلم گفت:
بنویس مار ...
معلم نوشت:
مار
نوبت به شیاد که رسید به جای نوشتن «مار» شکل مار را روی خاک کشید و به مردم گفت:
شما خود قضاوت کنید. کدامیک از اینها مار است؟
مردم ـ که همگی بی سواد بودند ـ متوجه نوشته «مار» نشدند. اما همه شکل مار را شناختند و حق را به شیاد دادند. به جان معلم افتادند و تا می توانستند او را کتک زدند و از روستا بیرون راندند ...

این دود سیه فام که از بام وطن خاست
وین شعله سوزان که بر آمد ز چپ و راست
از ماست که بر ماست ...  
درج شده در تاریخ ۹۱/۰۷/۲۷ ساعت 08:38
برچسب ها:
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
تبلیغات

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
کاربران آنلاین (0)