فراموش کردم
رتبه کلی: 3730


درباره من
خــــــــدایــا!

آنگــــــونــه زنـــده ام بـــــدار کــه نــشکــــند دلـــی از زنــــــده بــــودنــمــ و آنــــگــونه بــمیـــرانــم کــه بــــه وجــــد نـیــایـــد کســـی از نبــــــودنــمـــ.


پــروردگــــــارا !

به مــن بیــامـــــوز دوســت بــدارم کســــانی راکـه دوســتم نـدارنــد ..

عشــــــــق بــــورزمــ بــــه کــســانی کـه عــاشقـم نیـســـتنــد...

بـگــریــم بــــرای کــسـانــی کــه هـــــرگز غمــم را نـخــوردنــد...

بــه مــــن بیــــــاموز لـبخــند بــزنـمــ بــه کســانی کــه هــــرگـز تبـسمـی بــه صــورتـمــ نـنـــواخــتنـــد...

محـبت کنــم بــه کــسـانــی کـــه محــبتــی درحــقـمــ نــکــردند !!
مریم عبادیان (parnya )    
   
عنوان: داستان کوتاه نیمه ی تمام
داستان کوتاه نیمه ی تمام
کد برای مطالب، وب سایت و وبلاگ: بازدید کل: 71 بازدید امروز: 71

این تصویر توسط سعید کریمی. بررسی شده است.
توضیحات:
قاضی روی میز خم شد: خب دخترم؛ دلت می خواد با مادرت زندگی کنی یا پدرت؟
دخترک زیر چشمی به قاضی نگاه کرد. چشم گرداند
چند لحظه به زن و مرد خیره ماند.
قاضی از مرد و زن خواست که برای چند دقیقه دادگاه را ترک کنند.
دخترک با نگاه، رفتن آنها را دنبال کرد تا در بسته شد.
قاضی از جا بلند شد.
رفت و روی صندلی کنار او نشست: خب؟!
دخترک آه کشید: گیج شدم.
قاضی خم شد و همان طور که موی اورا نوازش می کرد، پرسید: چرا؟
دخترک رو به او کرد: آخه سارا میگه خودمو نصف کنم. یه نصفه رو بدم به پدر نصفه ی دیگرو به مادر. این طوری هیچ کدوم تنها نمی مونن. مگه نه؟  
درج شده در تاریخ ۹۳/۰۱/۲۷ ساعت 18:46
برچسب ها:
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
تبلیغات



لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
کاربران آنلاین (0)