نمی دونی کنار تو چه حالی داره بیداری
بزار باور کنم امشب تو هم حال منو داری
نمـیدونـی چـه آشـوبـم ... از این آرامـش خونــــه
از ایـن رویــای شیرینی ... که میدونم نمی مـونــه
چقد این حس من خوبه ... همین که از تو میمیرم
همین که هر نفس امشب ... هوامو از تو میگیرم
نیمــه ی گـمشــده ام نیستـی که بـا نیمـه ی دیگــر به جستجویت بر خیزم...
تـــو... تمـام گمشـده ی منــی ! تمــام گـمـشــده ی من ... !
فرارم از تو است
و قرارم در تو
برانی ام به که رو کنم؟!
نخوانی ام به که خو کنم؟!
ميگويند از تو ننويسم
در خون من گردهمايی لبخندهای تو برپاست
اين را چه کسی ميتواند بفهمد؟!
ديگـــر دلـَــ ــ ــم در تن ــَم بنــــ ــد نمی شــــود
به دادَمــ بــــرس . . . !
خیلیـ سخته اون كسیــــ ـــــــ كه گفتـ
واسه چشاتـــــ میمیره
بره و دیگه سراغیــ از تو و نگات نگیرهــــــ
سوختم همچو شمع اما سوختنم را هرگز ندید
قطره قطره آب شدم
تهي گشتم
شكستم همچو شيشه اما شكستنم را هرگز نديد
پروانه بودم ولي امروز بي بالم
ستاره خاموش منم
سرخ بودم روزي
پژمردم اما پژمردنم را هرگز نديد
خسته خسته ام
پاي رفتن در من نيست
كاش مي شد از همه چيز گذشت اما افسوس
پلكهايم داغ داغ است بايد گريست
مي گریستم هر شب تا سپیده اما گريستنم را هرگز ندید
روزی سر به اوج داشتم
اما امروز به زمین افتادم
خاك شدم اما خاك گشتنم را هرگز ندید