دانشجویی سر کلاس ریاضی خوابش برد.وقتی که زنگ را زدند بیدار شد و با عجله دو مساله را که روی تخته سیاه نوشته بود یادداشت کرد و به خیال اینکه استاد آنها را به عنوان تکلیف منزل داده است به منزل برد وتمام آن روز و آن شب برای حل آن فکر کرد.هیچ یک را نتوانست حل کند اما تمام آن هفته دست از کوشش برنداشت.
سرانجام یکی را حل کرد و به کلاس آورد.در ابتدای شروع کلاس روبه استاد کرد و گفت:مساله های هفته گذشته خیلی دشواربود .من به سختی توانستم یکی از آنها راحل کنم.اما در مقابل این جمله با شگفت زدگی استاد مواجه شد.استاد بکلی مبهوت شد و گفت:
این دو مساله دو نمونه از مسایل غیر قابل حل ریاضی بودند که در جلسه پیش به عنوان مثال مطرح شده بود.
در واقع تو موفق شدی یکی از مسایل غیر قابل حل ریاضی در دنیا را حل کنی که هیچکدام از ریاضی دانان قرن از پس حل آن برنیامده بودند!
اگر دانشجو این موضوع را میدانست احتمالآ آن را حل نمیکرد.ولی چون به خود تلقین نکرده بود که مساله غیر قابل حل است بلکه بر عکس فکر میکرد باید حتما آن مساله را حل کند سرانجام راهی برای حل آن مساله یافت.
*******
یک زندانی که قصد فرار داشت بطور مخفیانه خود را در یکی از اتاقک های قطار جا داده بود و بعد از حرکت فهمید در یخچال قرار دارد.زندانی مطمن بودکه در طی چندین ساعتی که در یخچال قرار گرفته منجمد خواهد شد.مسولین قطار بعد از رسیدن به مقصد مشاهده کردند که زندانی یخ زده و مرده است.این در حالی بود که یخچال قطار خاموش بود!
شخص زندانی به خود تلقین کرده که منجمد خواهد شد و این تلقین برای او حکم یک تصویر ذهنی با افکار او داشت و همین باعث شد که بدنش به تبعیت از ذهن واقعا سرما را حس کرده و کم کم منجمد شود!