فراموش کردم
رتبه کلی: 308


درباره من
softly d leaves of memories wil fal

ill pick them up & gather them all,

coz 2day, 2moro & til my life is through

ill cherish having sum1 like u!

برگ های خاطره ها به آرامی میریزن

و من بلندشون میکنم و اونها رو گرد هم میارم

چون امروز، فردا و تا وقتی که زندگی من ادامه داره

بخاطر داشتن شخصی مثل تو خوشحال خواهم بود


ashegh bazi hakmam
Emil:turkughluo@yahoo.com

_______________@@@@@______

khodam khasteh 69am
*میزان اخلاقم*:)
Khushonat 90%

hasood 0%

doost dashtani 90%

marefat 100%

KhasTaNi 100%

mehraboon 50%

del soz 100%

Poro 100%

maghror 0%

sadegh 90%

bazi gosh 95%

shad 50%

shokh tab 100%

khasteh az zendetgi 100%

حکایت درخت «بامبو»

درج شده در تاریخ ۹۱/۱۰/۱۰ ساعت 13:55 بازدید کل: 538 بازدید امروز: 159
 

 

روزی به خدا شکایت کردم که چرا من پیشرفت نمی کنم؟ دیگر امیدی ندارم، می خواهم خودکشی کنم! ناگهان خدا جوابم داد و گفت: - آیا درخت بامبو و سرخس را دیده ای؟ گفتم: بله دیده ام. خدا گفت: موقعی که درخت بامبو و سرخس را آفریدم، به خوبی از آنها مراقبت نمودم. خیلی زود سرخس سر از خاک بیرون برآورد و تمام زمین را فرا گرفت، اما بامبو رشد نکرد. من از او قطع امید نکردم. در دومین سال، سرخس ها بیشتر رشد کردند، اما از بامبو خبری نبود. در سال های سوم و چهارم نیز بامبوها رشد نکردند. در سال پنجم، جوانه ی کوچکی از بامبو نمایان شد و در عرض چند ماه ارتفاعش از سرخس هم بالاتر رفت. آری در این مدت بامبو داشت ریشه هایش را قوی می کرد. خدا گفت: - آیا می دانی در تمامی این سال ها که تو درگیر مبارزه با سختی ها و مشکلات بودی، در حقیقت ریشه هایت را مستحکم می ساختی؟ زمان تو نیز فرا خواهد رسید و تو هم پیشرفت خواهی کرد. ناامید نشو!
 

 

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۱/۱۰/۱۰ - ۱۳:۵۶
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (3)