خ
داحافظ قصه های مادربزرگ ..کی عوض شدیم؟!کی دیگر نترسیدیم؟!از ته دل نخندیدیم؟!و دل نبستیم...و چطور یکباره آنقدر بزرگ شدیم؛و موهای سرمان سفید...و از آرزوهای قشنگمان کی گذشتیم؟!یک لحضه سکوت برای تمامی لحظه هایی که گذشت و دیگر خودمان نیستیم!!واقع بینانه تر بگوبم...؟!بد شده ایم...!!!از وقتی شروع کردیم به قربانت بروم های تایپی،به دوستت دارم های اس ام اسی،به عاشقتم های وایبری ، ویچتی و لاینی و...بد شده ایم...!!!از وقتی هر کدام از کانتکت های لیستمان چیزی فرستاد،قلب های سرخ را روانه ی تکست کردیم و عشقم و عزیزم و گلم صدایش کردیم...فرقی هم نمیکرد که باشد!دیگر کلمات،دم دستی ترین ترفندمان شد!کلماتی که مقدّسند،که معجزه میکنند،افتاده اند زیر پا...!فرقی هم برایمان نکرد که چه کسی باشد و از چه جنسی باشد!فقط اینکه باشد و دمی بگذرد، برایمان کفایت کرد!بد شده ایم...!!!از وقتی لبخند زدیم و بوسیدیم و نوازش کردیمو آنسوی ماجرا پیچیدیم و پیچاندیم و به زرنگی خودمان آفرین گفتیم!حال خیلی هایمان خوب نیست...!این روزها عادت کرده ایم مرگ خیلی چیزها را جشن بگیریم!دردناک است حال و روزمان ولی دردمان درمان دارد...کمی صداقت...کمی شهامت...فقط همین !!